chapter 9

959 47 15
                                    


د.ا.ن هری

صدای قطع شدن اب رو از بالا شنیدم.دیگه هانا کم کم باید بیاد پایین.وقتی که اب قطع شد خوابم برد.

بلند شدم ساعت 7:00 بود.هانا رو ندیدم.تمام خونه رو دنبالش گشتم ولی پیداش نکردم.به حمام اخرین جا رفتم تا شیشه ی شکسته شده و نوشته ی روی ایینه با رژ لب رو پیدا کنم که گفته بود.

هری,اگر هانا رو میخوای باید من و اونو پیدا کنی.بهتره سریع باشی چون کلی کارای جالب براش برنامه ریزی کردم.

تانر.

چند بار دیگه هم خوندمش تا متوجه شدم که تانر شیشه رو شکسته و هانا رو برده.میدونستم تنهایی نمیتونم از پسش بر بیام پس به نایل زنگ زدم.اون توی رد گرفتن خوب بود.اون درک کرد و سریع شروع به کار کرد.دور و بر ساعت 8:00 زنگ زد و گفت که از توی لپ تاپم موقعیت هانا رو ببینم.نایل اونو پیدا کرد."باشه نایل ,بقیه پسرا رو هم خبر کن هم دیگر رو پشت کوچه ی مدرسه میبینیم.و از کمکت ممنونم."

"اشکال نداره رفیق,و ما اونو پیدا میکنیم.من به لوییس و لیام زنگ میزنم تو به زین زنگ بزن."و بعد از اون نایل به لیام و لوییس زنگ زد و منم به زین زنگ زدم و همو پشت کوچه ی مدرسه دیدیم.یه نقشه کشیدیم و فردا عملیش میکنیم.'هانا من پیدات میکنم'با خودم گفتم و با فکر کردن درباره ی هانا خوابم برد.

د.ا.ن هانا

با صدای باز و بسته شدن در بلند شدم.نگاه کردم دیدم که تانره.'عالیه'با خودم گفتم.سمتم اومد و غذا رو برام گذاشت و رفت.تخم مرغ ها رو با اب پرتقالی که برام گذاشته بود رو خوردم.داشتم اونجا رو بررسی میکردم که تانر اومد و روبروم نشست.اون شیطان بود.

نیشخند روی لبش داشت و میدونست که من از این میترسم.عقب عقب رفتم تا وقتی که خوردم به دیوار هنوز روی زمین بودم تانر هنوز روبروم بود.روی زانوهاش نشست و سمت من اومد.زانوهامو توی بغلم جمع کردم بیشتر و بیشتر میترسیدم.بالاخره بهم رسید و من تاجایی که میتونستم به دیوار چسبیدم.دستای تانر روی دیوار دو طرف سرم قرار داشت.

"اخی,هانا کوچولو ترسیده؟"با یه صدای بچگونه پرسید.

نگاهمو ازش گرفتم و زانوهامو نگاه کردم.جوابشو ندادم و این یه اشتباه بود.دستشو کرد تو موهامو سرمو کشید بالا پس الان داشتم نگاش میکردم.اون عوضی تر از همیشه شده بود.

"گفتم,ترسیدی؟"اون از لای دندون هاش پرسید.

"ا-اره" تمام چیزی بود که میتونستم بگم.

اون لبخندی از پیروزی از اینکه تونسته بود منو بترسونه زد و گفت"خوبه,بایدم بترسی.و همچنین دوست داری بدونی چرا اینجایی عزیزم؟"

"ن-نه"

"خوب دوست داری بدونی؟"

"اگر میشه لطفا؟"

Harry Styles, The Bad Boy  [ⓟⓣ]Onde histórias criam vida. Descubra agora