Chapter 27

613 28 4
                                    

د.ا.ن هانا

الان چهار ماه گذشته.هری از بیمارستان مرخص شده و مثل همیشه به مدرسه میره.ما دیگه با هم بد نیستیم و وقت بیشتری رو با هم میگذرونیم.هنوز هم یه سری از عادت های بدش رو نشون میده.و چند تا دعوای کوچیک با هم داشتیم. با دوستاش میره بیرون و مست میکنه و برمیگرده خونه ی من و من باید ببرمش خونه ی خودش چون که اون, بزارید اینطوری بگم, یه خوردهوکنترلش رو از دست میده وقتی اینجوریه. ولی همیشه برای اینکه بایسته زیادی مسته. پس اون روی زمین میخوابه. بیشتر بخاطر اینکه من از دستش عصابنیم و اون توی اون حالت در حال معذت خواهی کردن از منه. و من همیشه میخندم چون که اون برای اینکار زیادی مسته.

الان توی مدرسه هستم و هری رو هنوز ندیدم. بهم گفت که حالش خوب نبوده دیشب. خوب پس.

"هانا" صدای مندی من رو از فکرام بیرون اورد.

"چ- اوه . ببخشید. داشتم خیال پردازی میکردم." با تاسف گفتم, و یه لبخند کوچیک زدم.

"طوری نیست" بخاطر احمق بودنم لبخند زد. "میخواستم بپرسم که میای مدرسه رو بپیچونیم و بریم بازار؟" زنگ چهارم بود و ما حوصلمون به شدن سر رفته بود.

"امممم.. " مکث کردم , تا بهش فکر کنم. "باشه بعد از این کلاس بریم."

"خانم دریک, خانم بروکس. نظرتون چیه بحثتون رو با ما هم درمیون بزارید؟" خانم مونرو گفت.

"نه, ببخشید" مندی گفت.

"حالا, صحبت نکنید و توجهتون رو به کلاس بدید." سمت تخته برگشت و درسش رو ادامه داد.

فقط پنج دقیقه مونده بود و من و مندی به هم تکست میدادیم و بالاخره زنگ خورد.بچه ها به سمت لاکرهاشون رفتن و با دوستاشون میخندیدن, قبل از اینکه زنگ بعدی شروع بشه.

وقتی که همه همینجوری بودن. وسیله هام رو توی لاکرم گذاشتم و بستمش. سمت لاکر مندی رفتم.

"سریع بودی" گفت و لاکرش رو بست.

"اره, میدونم." خندیدم

اونم خندید. "باشه بیا بریم سمت ماشین من." گفت و کلید هاشو توی جیبش گذاشت. از پشت مدرسه به سمت پارک رفتیم.سوار ماشینش شد و شروع به رانندگی کرد.

---------------------

"و بعدش گفتم" مندی شروع کرد به گفتن. "تو خیلی احمقی چطوری نتونستی گواهینامتو بگیری, برای من که خیلی اسون بود!" توضیح داد.

"اره, امیدوارم برای منم اسون باشه. چطور براندون میتونه انقد احمق باشه که چیزی نمیخونه؟"

"نمیدونم" خندید. براندون پسر عموشه. اون خیلی احمقه. ولی باهوشه  هر کاری رو که ازش بخوای میتونه برات انجام بده.اگر سوالی که جزو درس های مدرسش هم نباشه میتونه جواب بده.ولی توی درس های مدرسه خنگه.

Harry Styles, The Bad Boy  [ⓟⓣ]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt