Chapter 24

587 29 2
                                    


د.ا.ن هری (قبل از اینکه هانا اون و ماریا رو ببینه)

توی کلاس نشسته بودم به اون درس خسته کننده ی لعنتی گوش میدادم. بین خواب و بیداری بودم که فهمیدم نیاز به دستشویی دارم.سرم رو از روی دستم برداشتم و دستم رو بلند کردم.معلم منو دید و اجازه داد چیزی رو که میخوام بگم رو بگم.

"میخوام برم دستشویی." تقریبا حالت دستوری داشت تا سوالی و از روی صندلیم بلند شدم.

معلم یه 'باشه' کوچیک گفت و درسش رو ادامه داد.از کلاس بیرون اومدم و رفتم سمت دستشویی. داخل راهرو رفتم و وارد دستشویی شدم.زیپ شلوارم رو کشیدم, دستامو شستم و برگشتم توی راهرو. فقط میخواستم ببینم که توی راهرو چه خبره. خیلی اروم از کلاس رد شدم و توی یه گوشه ماریا, دوست دختر قبلیم, ته راهرو ایستاده بود. با گیجی نگاهش کردم , ولی راهم رو ادامه دادم.به ساعت نگاه کردم و دیدم فقط چند دقیقه تا خوردن زنگ باقی مونده. درست سر موقع زنگ خورد. برگشتم و شروع به رفتن سمت کلاسم کردم که ماریا جلوم رو گرفت.

"برو کنار" با یکنواختی گفتم.

"هاها نه. چرا با اون هرزه ی زشت میگردی, وقتی که میتونی با من باشی؟" اخرش رو با صدای اغوا کننده ای گفت.

"هاها نه." اداشو دراوردم. "من فقط بخاطر این باهات خوابیدم چون تو منو میخواستی. و بهت اجازه دادم و بعدش تو من رو ول کردی." جوابشو دادم.

"هری,میدونم که عاشقشی, و همونطور همون اندازه عاشق منی. نه اون هرزه."

"چطور جرعت میکنی اینحوری حرف بزنی! اگر کسی بخواد هرزه باشه اون تویی . من عاشق هانام. شاید مثل قبلا بشم ولی نه به اون شدت. پس دهنتو ببند." گفتم و شروع به راه رفتن سمت لاکر هانا کردم تا اونجا منتظرش باشم.وسط راه بودم که ماریا پرید روی کمرم و پاهاشو انداخت دور کمرم و دستاشو انداخت دور گردنم. و بعدش چیزی رو گفت که هیچوقت نمیخواستم بشنوم. لب هاشو روی لب هام چسبوند.اولش شک شدم و بعد از چند لحظه فهمیدم که داره چیکار میکنه. میخواستم هلش بدم کنار که صدای یه فریاد رو شنیدم که اسم منو داد میزد.

"هری فاکینگ استایلز" شنیدم

ماریا رو از روی خودم هل دادم کنار و چرخیدم. هانا رو دیدم که اون سمت راهرو ایستاده, و با عصبانیت و شک بهم نگاه میکرد.

"چرا؟" داد زد

"اینطوری که میبینی نیست! اون اومد سمت من!" منم داد زدم و اشک توی چشمام جمع شده بود.هق هق میکرد, و واقعا از دست ماریا عصبی بودم. شروع به راه رفتن سمت هانا کردم, ولی سرش رو تکون داد.

"تو اولین دوست پسر واقعیم بودی و بهم خیانت کردی!" سرم داد زد. قلبم تیر کشید و درد گرفت.

"قسم میخورم, اون اومد سمت من!" داد زدم و یه قطره اشک از چشمام ریخت.

"هر وقت برای گفتن حقیقت اماده بودی ,بیا خونه ی من." با گریه گفت و از مدرسه خارج شد.

Harry Styles, The Bad Boy  [ⓟⓣ]Where stories live. Discover now