Chapter 19

597 34 3
                                    

د.ا.ن هانا

با یه سردرد مزخرف از خواب بیدار شدم.اروم چشمامو باز کردم, ولی دوباره سریع بستمشون.ناله کردم و میخواستم تکون بخورم ولی درد میکرد.چند دقیقه ی دیگه همونجوری موندم تا در اتاق باز شد.

"هانا؟ بیدار شدی؟"صدای زمزمه ی هری رو شنیدم.

"اره بیدارم." گفتم و سرم رو مالیدم تا دردش کمتر شه.
"میتونی برای سردردم قرص بیاری؟"

"بیا برات اوردم.روی مبل خوابیدم چون وقتی مستی خیلی وول میخوری."خندید

"خیلی مست بودم نه؟" گفتم و اون کمکم کرد که بلند شم.

خندید و چال هاشو به نمایش گذاشت."اره تو واقعا مست بودی. و من چند تا فیلم ازت گرفتم."گفت و توی چشمام زل زد و هنوز یه لبخند بزرگ روی لبش بود.

میخواستم بگم که فیلمارو بهم نشون بده ولی دردی رو توی قسمت زنانم حس کردم.

"چی شده ,لاو؟" هری پرسید نگرانی توی صداش مشخص بود.

"باید برم دستشویی."

"باشه میخوای بگم که جما بهت پد یا نوار بهداشتی بده؟"

"چجوری میدونی من پریود شدم؟"پرسیدم.

"جما هم همینجوریه. ناله میکنه و بداخلاق میشه."
گفت و اصلا حس بدی راجب اینجور واضح حرف زدنش نداشت.

"میشه بگی بهم نوار بهداشتی بده؟"

"اره الان بهش میگم." گفت و سمت اتاق جما رفت.

با درد سمت دستشویی رفتم و کارم رو انجام دادم.صدای تق تقی که اومد فهمیدم که جما پشت دره. در رو باز کردم و جما اومد داخل و در رو پشت سرش بست.

"بیا اینم نوار بهداشتی و تو بد اخلاق میشی وقتی توی این شرایطی؟"

"اره , واقعا بداخلاقم حتی از کسایی که دوقطبی هستن و یا اینکه از کسایی که قرص مصرف میکنن برای عصبانیتشون هم بدترم."

"خوب این بده. من به هری میگم که اذیت یا عصبیت نکنه. و وقتی که کارت تموم شد بیا اتاقم میخوام باهات حرف بزنم."

"باشه مرسی." گفتم و اون رفت بیرون.

کارمو انجام دادم و اومدم بیرون. هری توی اتاقش روی تختش نشسته بود.

"میدونی جما باهام چیکار داره؟" ازش پرسیدم و اون بهم نگاه کردم و یه نیشخند زد.

"اره یه خوردشو میدونم.حالا برو .توی اتاقش منتظرته."

"باشه" از هال رد شدم. اینجا سرد بود, و این بخاطر این بود که من به غیر ازتیشرت هری و لباس زیرم چیز دیگه ای تنم نبود.ولی تیشرت تا روی زانوهام میومد و خوب منو پوشونده بود.

در زدم. "جما؟ میتونم بیام؟"

در رو باز کرد و نشون داد که میتونم برم تو. بهم یه شلوار داد و در رو پشت سرمون بست.

"خوب میخواستی در مورد چی باهام حرف بزنی؟"
پرسیدم و روی تختش نشستم.

روبه روم نشست و حالت سردی توی چشماش بود. اخم کرد "تو باید از مادرت عذر خواهی کنی.دیشب بهم زنگ زد و خیلی نگرانت بود!" یه خورده صداشو بالا برد.نگاش کردم و احساس گناه بهم دست داد در مورد دیشب.

"درست میگی.نمیدونستم به اینجا زنگ زده.الان میرم و باهاش صحبت میکنم ." گفتم و بلند شدم سمت در رفتم و نگاهم رو به پایین دوخته بودم تا اینکه باصداش متوقف شدم.

"بهش نگفتم مست کرده بودی, پس بهش نگو. و همچنین برگرد همینجا . چون مامانت احتمالا عصبانی میشه پس برگرد همینجا و بزار یه خورده تنها باشه."

"باشه میبینمت." گفتم و با دستپاچگی از پله ها پایین رفتم. کفشامو پوشیدم و سمت خونه ی خودمون رفتم. در رو باز کردم و مامانم روی مبل نشسته بود و تلویزیون میدید.

"مامان؟" اروم پرسیدم.

سریع سرشو بالا اوردم و بهم نگاه کرد.زیر چشماش گود افتاده بود و خسته به نظر میرسید.دویید سمتم و خیلی محکم بغلم کرد.

"دیشب کجا بودی؟ چی شد؟ حالت خوبه؟ اتفاق بدی افتاد؟" منو محکم گرفته بود و سوال هاشو رگباری میپرسید و ادامه میداد.

"مامان, مامان ,مامان!" داد زدم و تا توجهشو جلب کنم و اون ساکت شد."من خوبم و خونه ی هری بودم و  مست کردم تا همه چیزو فراموش کنم و کاملا از دست رفته بودم" قسمت اخرشو خیلی سریع گفتم.

"تو چیکار کردی؟" مامانم داد زد و من از تغییر حالت ناگهانیش جا خوردم. "نمیتونم باورت کنم! از این خونه برو بیرون!شب دیر وقت برگرد ولی الان فقط برو بزار فکر کنم وگرنه خودم میندازمت بیرون." این تیکه رو داد زد .سمت خونه ی هری دوییدم.

در رو بستم و سرمو توی دستام گذاشتم. پشتمو زدم به در و سر خوردم پایین , و بخاطر اینکه مامانم منو تحدید به این کرد که میندازتم بیرون گریه میکردم.میدونم منظوری نداشت ولی من الان فقط ناراحتم.

لعنت به هورمونا.هری اومد پایین و خیلی ناگهانی اومد سمتم و ناراحت بود بدون هیچ دلیلی.

"چی شده؟" هری اروم پرسید, ولی من داد زدم سرش و ناراحتش کردم.

"هیچی. نشده." از بین دندونام گفتم.

اروم سمتم اومد و منو بلند کرد.منو سمت اتاقش برد . جیغ میزدم و میگفتم که تنهام بزاره ولی انجامشون نمیداد.منو روی تخت گذاشت و دررو بست.نشسته بودم اون اومد پشت سرم نشست.منو گرفت و توی بغلش کشید.بغلم کرده بود و توی بغلش هق هق میکردم.

تکون خورد و من توی بغلش بودن و سرم روی سینش بود و اون پشت سرش بالشت گذاشته بود و به دیوار تکیه داده بود . اروم پشتمو میمالید و ارومم کرد, ولی هنوز بی دلیل داشتم گریه میکردم. تمام عصبانیتم به خستگی تبدیل شد.احساس گرما و امنیت توی بغلش داشتم و اون گرم بود چون من سرد بودم. خودمو توی بغلش جمع کردم و خوابیدم, و برای داشتن یه کابوس با خودم و مامانم اماده شدم.

O_o  O_o  O_o  O_o

Harry Styles, The Bad Boy  [ⓟⓣ]Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu