Chapter 22

718 31 2
                                    

د.ا.ن هری

تا بدن بی جون تانر رو به جنگل میبردم, داشتم به راه هایی فکر میکردم که میتونم بکشمش و دستگیر نشم.من یه بار یکی رو کشتم و اون بخاطر این بود که اون سعی کرد مامانم و جما رو بکشه.پلیس من رو دستگیر کرد و من گفتم که این دفاع از خانوادم بوده. اونا گفتن که بی گناهم و منو فرستادن خونه, ولی توی خونه به مدت یه ماه حبس شدم, ولی باهاش مشکلی نداشتم. تانر از زیر این یکی نمیتونه در بره. من امشب میکشمش. تفنگشو برداشتم و زدمش ,و پری قراره تا وقتی که من برنگشتم پیش هانا بمونه. و پسرا توی نشیمن هستن تا اگر یکی از دوستای تانر خواست وارد خونه بشه اونجا باشن. توی یه جاده ی کثیف که اخرش به پاتوق خودم ختم میشد نگه داشتم. ماشینمو پشت یه درخت که کسی نمیتونست ببینتش نگه داشتم. تفنگ رو برداشتم و توی جیب پشتیم گذاشتم.بدن بی جون تانر رو برداشتم و روی شونم انداختم. سمت جنگل و پاتوق خودم رفتم. بخاطر تلاش ناگهانی تانر برای اینکه میخواست با پاش بزنه توی صورتم متوقف شدم.

"تکون نخور فاکر."گفتم و پرتش کردم روی زمین.سعی کرد بلند شه ولی پامو روی کمرش گذاشتم و صورتش با کثیفی که روی زمین بود پر شده بود.روی سینش نشستم و زانوهام رو روی دستاش گذاشتم.

"از روم برو کنار هری."

"نه, تو از خط رد شدی دیک هد. تو سعی کردی به دوست دخترم تجاوز کنی و بکشیش.و از اون یادداشت هایی که براش گذاشتی فاکتور میگیریم. میدونی تو داری خانوادم رو تحدید میکنی؟"

"اره, اونا برام ارزشمند هستن . و میدونی چقد از کسایی که منو میفرستن زندان متنفرم."

"اره ولی امشب دیگه قرار نیست اذیتم کنی." گفتم و تفنگ رو کشیدم بیرون. تانر نیشخند زد"به چی نیشخند میزنی؟" پرسیدم و یه ضربه ی ناگهانی خورد توی سرم. تانر چرخید و من رو به زمین کوبید.زانوهاش بازوهام رو نگه داشته بود و روم نشسته بود.هنوز تفنگ توی دستام بود. به سمت کسی که به سرم ضربه میزد نشونه گرفتم و شلیک کردم.یه صدای بلند نابخشودنی داشت, و اون پسر روی زمین افتاد, با خونی که بدون وقفه از سرش میریخت بیرون.

تانر تفنگ رو ازم گرفت و به سمت قلبم نشونه گرفت. "حالا,حالا. به ادمایی که ازمون محافظت میکنن نیاز نداریم." گفت و تفنگ را اورد بالا و روی گیجگاهم گذاشت و فشارش داد.مستقیم به چشماش زل زدم و زمزمه کردم "برو به جهنم" و زانوم رو از زیر دستاش اوردم بیرون تا میتونستم محکم کوبیدم به صورتش.دماغشو گرفت و از روی خودم پرتش کردم کنار.از درد ناله کرد ولی بلند شد. بلند شدم و میخواستم یه بار دیگه بهش ضربه بزنم که اون به شکمم ضربه زد. از درد به خودم پیچیدم و اون محکم تر ضربه زد و از درد افتادم روی زمین کثیف.سنگ ها زیر صورتم بودن و من روی اونها افتاده بودم.بلند شدم و خودمو تکوندم و تانر پشت سرم بود. بهش مشت زدم و افتاد روی زمین و مچ پاشو گرفته بود.هر دومون تفنگ رو روی زمین دیدیم.همه ی درد هامون رو فراموش کردیم و هر دومون پریدیم روی تفنگ. یه فوت عقب تر از تفنگ افتادم روی زمین.

Harry Styles, The Bad Boy  [ⓟⓣ]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon