chapter 12

786 42 3
                                    

د.ا.ن هری

خونه رفتم و بخاطر جوابش بزرگترین لبخندمو داشتم.داخل خونه رفتم و اهمیتی ندادم که در رو قفل کنم چون جما خونه بود.به اتاقم رفتم و دیدم که جما با یه نیشخند روی تختم نشسته.لبخندم یه خورده از بین رفت و ازش پرسیدم

"چیه؟"

"باید بدونی"گفت و به سمتم اومد"دیدمت که چجوری از خونه ی هانا میومدی.ازش خوشت میاد نه؟"پرسید و هنوز نیشخند داشت.

"اره دارم و در واقع خیلی هم دارم."گفتم و دوباره یه لبخند بزرگ زدم.

"خوبه خوب من دارم میرم توی اتاقم.و بهت اعتماد کردم که نمیزاری کسی بهش اسیب بزنه و همچنین خودت هم نباید بزنی باشه؟"

"باشه قول میدم,این دفعه نیمزارم کسی به دوست دخترم یا تو یا مامان اسیب بزنه."و بعدش هم دیگه رو بغل کردیم و اون رفت به اتاقش. به اتاقم رفتم یه چرت زدم.

-------------

د.ا.ن هانا

ساعت هشت بلند شدم و الان ساعت ده بود و رفتم به دستشویی تا یه دوش بگیرم و لباس هامو برداشتم و پریدم زیر اب داغ .موهام و بدنم شستم و اصلاح کردم و بیرون اومدم.موهامو خشک کردم و دم اسبی بستمش . لباسامو پوشیدم,لباسام یه جین مشکی صورتی بود.فکر هام با کوبیدن در قطع شد.

پایین رفتم و دیدم که هری با یه لباس توی دستش پشت دره.

"یادم رفت که امروز شنبس ما به یه پارتی میریم."

"اوه اره!یادم رفته بود! زویی من و تو رو به یه پارتی دعوت کرده بود.بر میگردم."گفتم و دوییدم بالا تا لباسامو عوض کنم.یه لباس بنفش تیره بود که تا وسط ران هان بود و بدنم و خیلی خوب نشون میداد.یه کمربند کوچیک مشکی هم داشت که دور کمرم بسته میشد.این عالی بود.و این برام جای تعجب داشت که هری چجوری انقد خوب سایزمو میدونه...

پایین رفتم و دیدم که کنار در ورودی منتظر من ایستاده.بهم لبخند زد و منم در جوابش لبخند زدم.موهامو ریختم دورم و به سمتش حرکت کردم.از کفش های پاشنه بلند خوشم نمیاد پس کانورس هامو پوشیدم.و به نظر هری هم مشکلی نداشت.

"خوشگل به نظر میرسی هانا."هری گفت و بهم نگاه کرد.

لبخند بزرگتری زدم و گفتم "ممنون هری تو هم خوب به نظر میرسی."

"ممنون میتونیم بریم,لاو؟ گفت و دستشو جلوم نگه داشت.

"اره میتونیم."گفتم و دستشو گرفتم گوشیم توی جیبم بود و به سمت ماشینش حرکت کردیم. 'خداروشکر' با خودم گفتم.در رو برام باز کرد.یه ممنون کوچیک گفتم و سوار شدم اون هم سوار شد.ماشین رو روشن کرد و راه افتاد.

-----------------------

ما همین الان به خونه ی زویی رسیدیم.باید یه ساختمون اونور تر پارک میکردیم.تقریبا داخل ساختمون بودیم و میتونستم صدای بلند اهنگ و تینیجر های مستی که داشتن میرقصیدن رو ببینم.رفتیم داخل و صدای اهنگ بلند تر شد.بوی الکل بهم خورد و همه میخندیدن و میرقصیدن.بعضی هاشون در حد مرگ مست بودن.

"یه نوشیدنی میخوای؟"هری بخاطر صدای اهنگ داد زد.

"نه مرسی من نمیخورم."

"پس باهام بیا من یکی میخوام."نیشخند زد و من دنبالش سمت اشپزخونه جایی که نوشیدنی ها بودن رفتم.یه ابجو برداشت و درجا نصفشو خورد.

"میخوای بچشی؟"ازم پرسید.

"باشه امتحانش میکنم."گفتم و بطری رو ازش گرفتم.یه جرعه خوردن و مزش افتضاح بود و حالمو بهم زد.بطری برگردوندم .باید قیافمو دیده باشه چون خندید.شروع به راه رفتن کرد و من دنبالش راه افتادم.دومین ابجو رو هم خورد و از الان داره کلمه هاشو نصفه میگه.

"میخوای برقصیم؟"وقتی که یه اهنگ اروم شروع شد گفت.

"البته" گفتمو اون منو به سمت پیست هدایت کرد,جایی که خیلی از زوج های دیگه هم بودن که شامل کیسی و لیام, زین و پری, لوییس و النور, تری و هارلی میشدن.

"نمیدونم که چجوری برقصم ولی ازت میخوام که باهام برقصی."هری با یه لبخند مضطرب گفت.

"اشکال نداره کارهایی رو که میکنم بکن."گفتم و اون انجام داد.شروع به حرکت کردم و دستم روی سینش گذاشتم و اون یکی دستمو دور شونش حلقه کردم.و اون هم دستشو دور کمرم حلقه کرد و ما اروم جلو عقب میشدیم.بالاخره اهنگ تموم شد و خواننده ی مورد علاقم Christina Agulara شروع به خوندن کرد.شروع کردم و خودمو تکون میدادم .هری هم منو نگاه میکرد به نظر سرگرم میومد و اومد و باهام رقصید.

داشتم عرق میکردم و به هری گفتم که برام یه نوشیدنی بگیره.

"باشه بزار منم باهات بیام یه ابجوی دیگه میخوام."گفت و من دنبالش تا اشپزخونه رفتم.اب  خوردم هری یه ابجوی دیگه برداشت.کیسی و هارلی رو دیدم که دارن باهم صحبت میکنن و سمتشون رفتم و هری هم پیش دوستای خودش رفت.

"سلام دخترا."گفتم و سمتشون رفتم.

"سلام ندیدیمت اینورا!" کیسی گفت.

"اره چیکار میکینی دختر؟"هارلی گفت

"هیچی فقط با هری زیاد به مهمونی میرم."گفتم و بخاطر اینکه اسمشو گفتم لبخند زدم.

"خوب تو و هری,اره؟شما الان چیزی هستین؟"هارلی گفت و بهم نیشخند زد.

"اره"با یه لبخند گفتم."دیشب ازم پرسید که دوست دخترش بشم."گفتم و لبخندم بزرگتر شد.

"اوووووو هانی,چیزه بدی برای استایلز هستی!"هارلی گفت و زد به شکمم.

"فکر کنم هستم."گفتم و بخاطر ضربه ی هارلی خندیدم.

"خوب دختر من میرم با لیام برقصم. میبینمت."کیسی گفت و رفت سمت لیام.
"اره من میرم پیش تری . بعدا میبینمت؟"

"اره میبینمت."گفتم و لبخند زد و رفت.

سمت پیست رفتم و هری رو هیچ جا ندیدم.حس کردم یکی کمرمو گرفت و شروع به اذیت کردنم کرد.منم میخواستم که اذیت کنم چون فکر کردم که هریه.داشتم مثل یه احمق لبخند میزدم تا اینکه 'هری' توی گوشم صحبتم کرد.لبخندم محو شد و سرجام وایستادم و چرخیدم و چیزی رو دیدم که نمیخواستم.تانر اینجا ایستاده بود و به من پوزخند میزد.

"هی بیب,دلت برام تنگ شده بود؟" از من پرسید و قبل از اینکه بتونم هری رو صدا بزنم زد به شکمم و داشتم از هوش میرفتم و نمیفهمیدم چی داره میگذره.

-O- -O- -O- -O- -O- -O-

Harry Styles, The Bad Boy  [ⓟⓣ]Where stories live. Discover now