십육 (16)

6.2K 854 311
                                    

د.ا.د جونگ کوک

از اتاق تهیونگ به بیرون دویدم،سعی کردم گریه نکنم.

چرا همه چیز همیشه در مورد بکهیونه؟

به سمت پایین راهرو دویدم و رفتم که از پله ها بالا برم ولی یه پله رو از دست دادم و تقریبا داشتم از پشت میفتادم.ولی یه جفت دست نگهم داشت.

**تهیونگ؟**
جیغ کشیدم

*ببخشید نه*
یه صدای اروم اشنا گفت

چرخیدم و جین یانگو دیدم که یه پوزخند دلگرم کننده زده.هیچی نگفتم،فقط چرخیدم و بغلش کردم.

**چرا نمیتونه فقط منو دوست داشته باشه جین یانگ**
گریه کردم**من و فقط من**

*اشکالی نداره جونگ کوکا...*
جین یانگ به آرومی گفت*یوگیوم به زودی میفهمه چیو داره از دست میده*

**یوگیوم؟**
پرسیدم

*اره،مگه اون همون پسری نیست که تو ازش خوشت میاد؟*
پرسید

**نه**
زیرلب گفتم

*اه.پس تردید من درست بود*
جین یانگ نخودی خندید
*تو ارباب تهیونگو دوست داری؟*

چشمام گرد شد.ینی انقدر مشخصه؟
(نههههه اصا مشخص نی😐)

**لطفا به کسی نگو**
گفتم

*نمیگم*
پوزخند زد*ولی تو باید یکم استراحت کنی*

**میکنم**
هوفی کردم درحالیکه از پله ها میرفتم بالا**اوه،جین یانگ**

*بله؟*
با صدای ارومی گفت

**فکر نکن که توی مدرسه نمیبینمت**
خندیدم

*تو چطوری میدونی؟*
با تعجب داد زد

**تو ارشد ادبیات و هنری.وقت ناهارت با من یکیه.**
بهش گفتم**و فکر نکن نمیبینمت که هوسوکو چک میکنی**

*نمیکنم!*
جیغ کشید

با بازیگوشی چشمامو چرخوندم قبل از اینکه شب بخیر بگم و برم طبقه‌ی بالا به اتاقم.

وقتی به طبقه‌ی سوم رسیدم،هوا سرد بود،اطرافو نگاه کردم و همه‌ی پنجره ها باز بود.

جین یانگ باز ولشون کرده؟

شروع کردم به بستن همشون و تا انتهای راهرو ادامه دادم.بالاخره به آخری رسیدم و با دقت بستمش.و وقتی اینکارو کردم،حضور عجیب کسیو اطرافم حس کردم.

به سرعت چرخیدم و یه مرد اشنا با ریشای ژولیده و بلند و موهای کثیف دیدم.

**آپا**
نفسمو بیرون دادم

*جونگ کوک،دلم خیلی برات تنگ شده بود*
گفت

به ارومی شروع کردم به عقب رفتن و نگاهمو از خیره نگاه کردن ناخوشایندش که موهای پشت گردنمو سیخ میکرد نگرفتم.

Brothers (Taekook)Where stories live. Discover now