د.ا.د جونگ کوک
از اتاق تهیونگ به بیرون دویدم،سعی کردم گریه نکنم.
چرا همه چیز همیشه در مورد بکهیونه؟
به سمت پایین راهرو دویدم و رفتم که از پله ها بالا برم ولی یه پله رو از دست دادم و تقریبا داشتم از پشت میفتادم.ولی یه جفت دست نگهم داشت.
**تهیونگ؟**
جیغ کشیدم*ببخشید نه*
یه صدای اروم اشنا گفتچرخیدم و جین یانگو دیدم که یه پوزخند دلگرم کننده زده.هیچی نگفتم،فقط چرخیدم و بغلش کردم.
**چرا نمیتونه فقط منو دوست داشته باشه جین یانگ**
گریه کردم**من و فقط من***اشکالی نداره جونگ کوکا...*
جین یانگ به آرومی گفت*یوگیوم به زودی میفهمه چیو داره از دست میده***یوگیوم؟**
پرسیدم*اره،مگه اون همون پسری نیست که تو ازش خوشت میاد؟*
پرسید**نه**
زیرلب گفتم*اه.پس تردید من درست بود*
جین یانگ نخودی خندید
*تو ارباب تهیونگو دوست داری؟*چشمام گرد شد.ینی انقدر مشخصه؟
(نههههه اصا مشخص نی😐)**لطفا به کسی نگو**
گفتم*نمیگم*
پوزخند زد*ولی تو باید یکم استراحت کنی***میکنم**
هوفی کردم درحالیکه از پله ها میرفتم بالا**اوه،جین یانگ***بله؟*
با صدای ارومی گفت**فکر نکن که توی مدرسه نمیبینمت**
خندیدم*تو چطوری میدونی؟*
با تعجب داد زد**تو ارشد ادبیات و هنری.وقت ناهارت با من یکیه.**
بهش گفتم**و فکر نکن نمیبینمت که هوسوکو چک میکنی***نمیکنم!*
جیغ کشیدبا بازیگوشی چشمامو چرخوندم قبل از اینکه شب بخیر بگم و برم طبقهی بالا به اتاقم.
وقتی به طبقهی سوم رسیدم،هوا سرد بود،اطرافو نگاه کردم و همهی پنجره ها باز بود.
جین یانگ باز ولشون کرده؟
شروع کردم به بستن همشون و تا انتهای راهرو ادامه دادم.بالاخره به آخری رسیدم و با دقت بستمش.و وقتی اینکارو کردم،حضور عجیب کسیو اطرافم حس کردم.
به سرعت چرخیدم و یه مرد اشنا با ریشای ژولیده و بلند و موهای کثیف دیدم.
**آپا**
نفسمو بیرون دادم*جونگ کوک،دلم خیلی برات تنگ شده بود*
گفتبه ارومی شروع کردم به عقب رفتن و نگاهمو از خیره نگاه کردن ناخوشایندش که موهای پشت گردنمو سیخ میکرد نگرفتم.
YOU ARE READING
Brothers (Taekook)
Random*به من نگو هیونگ،من برادرت نیستم* **پس چی باید صدات کنم؟** *ددی*