이십칠(27)

9.1K 781 296
                                    

د.ا.د جونگ کوک

به آرومی چشممو مالیدم وقتی که نور خورشید از پنجره که با یه سری پرده‌ی خاکستریه قدیمی پوشیده شده بود رد شد.

سرمو روی بالای تخت گذاشتم و به بیرون پنجره خیره شدم و برگایی که از درختای افرای بیرون میفتادنو تماشا کردم.دستی که دور کمرم بود و محکم گرفته بودم کمی اذیت کننده بود.مردی که بهم چنگ زده بود خیلی مصمم بود که مطمئن شه من جایی نمیرم.

**تهیونگ**
با صدای آرومی گفتم درحالیکه به آرومی شونشو تکون میدادم.**بیدار شو**

تهیونگ یه ذره هم تکون نخورد.هنوزم خواب بود و حتی دستش که دورم بودو محکم تر کرد.

**تهیونگ پاشو**
عصبانی شدم

یه بار دیگه،و اون هنوزم خواب بود.اه کشیدمو بهش خیره شدم و صورت کیوت و پرفکتشو دیدم که به آرومی خوابیده.باعث شد از اینکه دارم بیدارش میکنم اذیت شم.اما اگه به خوابیدن ادامه میداد منو له میکرد.اتاقو اسکن کردم تا دنبال چیزی که بشه باهاش بیدارش کرد بگردم،و با اینکار،پسر جوونی رو دیدم که دم درمون وایستاده،و تو رو نگاه میکنه.موهاش بهم ریخته بود و پاچه‌های شلوارش تا زانوهاش بالا اومده بودن.

**بیک**
زمزمه کردم درحالیکه بهش اشاره میکردم که بیاد پیشم.

با یه لبخند بزرگ دوید تو،
که باعث شد صدای کمی از فشرده شدن زمین چوبی دربیاد.با سختی اومد روی تخت،که در آخرم من بهش کمک کردم پاشو بذاره روی تخت.بیک نشست و به من و بعد تهیونگ نگاه کرد.

*اون خوابیده.*
بیک گفت

**آره،خوابیده.**
نخودی خندیدم.**میخوای بهم کمک کنی تا بیدارش کنیم؟**

بیک سرشو تکون داد و خودشو کنارم مچاله کرد و صبر کرد ببینه من چی میخوام بگم.به سمتش رفتم و نقشمو توی گوشش زمزمه کردم،یه بار دیگه لبخند زد و سرشو تکون داد.

از روی تخت اومد پایین و برگشت پیش در و توی حالت مخصوص دویدن قرار گرفت.از سه شروع به شمردن کردم،و وقتی به یک رسید،شروع به دویدن کرد و پرید روی تخت،و روی تهیونگ فرود اومد.

*پاشو آپا!پاشو!*
داد زد

چشمای تهیونگ به سرعت باز شد و صدای ناله‌ی کوچیکی ازش شنیدم،به سرعت بیکو گرفت و شروع کرد به قلقلک دادنش،خنده های بلند و چندتا جیغ از بیک درومد،و من به سختی جلوی خودمو گرفتم که بزرگترین لبخندمو نزنم.

"این نقشه‌ی تو بود مگه نه؟"
تهیونگ گفت

**نه...**
صدام کشیده شد.**بیک فقط میخواست بیدارت کنه.**

"اوه آره،حتما"
با کنایه گفت

تهیونگ توی گوش بیک زمزمه کرد،درست مثله کاری که من چند دقیقه پیش کرده بودم،و بیک از این گوش تا اون گوش لبخند زده بود.و قبل از اینکه بفهمم،بیک دستامو نگه داشته بود و تهیونگ اومد روم و شروع کرد به قلقلک دادنم.

Brothers (Taekook)Where stories live. Discover now