이십일 (21)

5.5K 665 233
                                    

د.ا.د سوم شخص

پسر بزرگتر با ضربه‌ی آرومی که به در خورد بیدار شد

به آرومی بلند شد،سعی کرد پسر کوچیکتر رو بیدار نکنه.درو باز کرد و بهترین دوستشو دید که اونجا وایستاده

"پارک فاکینگ جیمین،تو اینجا چه غلطی میکنی؟"
زمزمه وار داد زد

*اومدم تو و...هولی شت اون جونگ کوکه!*
جیمین داد زد

"خفه شو"
تهیونگ داد زد در حالیکه دهنشو پوشونده بود و به سمت راهرو میرفت"بیدارش میکنی"

پسر مو صورتی خیلی سخت تلاش کرد تا جلوی خودشو از فن بویی بگیره.اما شکست خورد،چون یه جیغ کوچولو از بین لباش فرار کرد.

تهیونگ چشماشو چرخوند و بعد هیونگشو تا طبقه‌ی پایین دنبال کرد.اونجا بقیه‌ی دوستاشو هم دید

"چرا همه‌ی شما اینجایین؟"
پرسید"الان واقعا زوده"

*تارا بهمون زنگ زد و درخواست کمک کرد*
سوکجین جواب داد.*خب اولین چیز اینه که،جیمین!تهیونگو ببر و لباساشو عوض کن و یکمی آرایشش کن!بعد نامجون،تو توی چیدن دکور کمک میکنی،یونگی برو توی آماده کردن موزیک کمک کن و هوسوک برو جونگ کوکو بیدار و آمادش کن.*

بعدش همه چرخیدن و به سمت وظیفه‌ای که بهشون داده شده بود رفتن.جیمین تهیونگو گرفت و تو یه اتاق یدکی کشیدش جایی که لباسا و وسایل آرایش گذاشته شده بود

هوسوک وسایل لازمو جمع کرد و بعد به طبقه‌ی بالا رفت تا پسر جوونتر رو بیدار کنه‌

پسر مو نارنجی درو باز کرد و پسر کوچکتر رو دید که اونجا دراز کشیده

*اوه جونگ کوکی~*
با صدای آرومی گفت*وقتشه بیدار شی*

جونگ کوک تکون نخورد

*جونگ کوک،پاشو*
گفت

هیچی

*بلند شو*
گفت درحالیکه ملافه رو از روش برمیداشت

دوباره.هیچی
(من حس خوبی ندارم نسبت به این قضیه)

د.ا.د هوسوک

*این بچه‌ی لنتی*
پوزخند زدم

به سمتش رفتم و یه بالش برداشتم.گلومو صاف کردم و دیدمش که چشماشو باز کرد،وقتی که با بالش بهش ضربه زدم

خب،چند دفعه

**هوسوک،وات د فاک~*
ناله کرد** من خواب بودم**

*خب دیگه نیستی!ما باید خوشگلت کنیم!*
داد زدم.*خب حالا بزن بریم جنده*

جونگ کوک نشست و کمی خرخر کرد بعد کمدشو بهم ریخت و یه کت و شلوارو روی تختش پرت کرد.

*تو همین الانشم یه کت و شلوار داری؟*
پرسیدم

**یاپ.قرار بود تو عروسیه مامانم بپوشمش!**
داد زدم*تو باید یه لباسی بپوشی که فقط ماله خودته*

Brothers (Taekook)Where stories live. Discover now