III

17.1K 2.8K 1.5K
                                    

پارک جیمین با پوزخند در زندان رو در برابر چشم های ناباور کیم تهیونگ قفل کرد.

_شب خوبی داشته باشی!

تهیونگ مشتش رو به میله روبه روش کوبید.درحالی که به دور شدن پارک جیمین خیره شده بود داد زد.
_عوضی فسقلی، من یه سلول خصوصی میخوام.

که البته نادیده گرفته شد. پارک جیمین با خوشحالی به این فکر میکرد حالا که با نامردی تمام تهیونگ رو کنار دردسر ساز ترین زندانی های بخش گذاشته، حداقل تا فردا از خجالتش در میان!

تهیونگ با قیافه ای پوکر به دور شدن افسر نگاهی انداخت و بعد برگشت تا با هم سلولی هاش اشنا بشه.

با دیدن افرادی که دور تا دور اتاق نشسته بودن و با چشم هایی وحشی منتظر کوچیک ترین واکنشی از سمت تهیونگ بودن اب دهنش رو با استرس‌ قورت داد.
_س سلام چطورین؟

نیم ساعت بعد...

تهیونگ درحالی وسط اتاق لم داده بود خلال دندونی که معلوم نبود از کجا اورده رو با زبونش جابه جا کرد.

اه غمگینی کشید.
_خلاصه اینجوری بود که رفتم جلو و گفتم هی تو درسته شبیه بروسلی لباس پوشیدی ولی فک نکن من قراره کم بیارم

مرد هیکلی که کنار پاهای تهیونگ نشسته بود و مچ پاهاشو ماساژ میداد با شگفتی گفت.
_سونبه نیم... تو اصلا از چیزی نمیترسی !

تهیونگ ابرو شو بالا انداخت.
_الکی که نیست، پس چی فکر کردی.

مردی که تمام صورتش پر از تتو بود شونه های تهیونگ رو می مالید.
_بعدش... بعدش چیکار کردی.

تهیونگ سعی کرد دستهاشو با تجسم اون اتفاق توی هوا تکون بده.
_ و بعدش ماشه رو فشار دادم... کل ساختمون رفت رو هوا... بوووم!... اتیش همه جارو گرفته بود...انگار خوده جهنم بود!

تک به تک افراد داخل سلول با دهن هایی باز به تهیونگ نگاه میکردن.

صبح روز بعد جئون جانگ کوک با خوشحالی دونات رو از داخل جعبه اش بیرون کشید. تنها مزیت پلیس بودنش این بود که همیشه آشپز خونه اداره هر روز صبح پر از دونات و قهوه بود.لیوان قهوه رو با شوق بو کشید و مزه کرد.

_قربان!
پارک جیمین خیلی محکم احترام گذاشت.

با ندیدن واکنشی از سمت مافوقش به ارومی بهش نزدیک شد.
_امم... افسر جئون؟

با چرخیدن مافوقش جیمین با دهن باز به قیافه اش نگاه کرد. لیوان قهوه روی پیراهنش خالی شده بود و ماده ای قهوه ای رنگ داشت از صورتش چکه میکرد.
چند ثانیه بیشتر طول نکشید تا صدای داد افسر جئون دیوار های اداره رو به لرزه در بیاره.

_صد دفعه گفتم تو اشپز خونه احترام نزار پارک!!!!

پارک جیمین هنوز هم با استرس زیر چشمی به مافوقش که حالا مجبور بود با تیشرت داخل اداره بگرده نگاه میکرد.

RANDYWhere stories live. Discover now