XII

12.1K 2.3K 477
                                    


هوسوک دریچه رو باز کرد و جسد رو به کمک تخت مخصوص جلو کشید همزمان که روکش رو کنار میزد گفت.

_ امیدوارم با معده خالی اومده باشید.

جانگ کوک با دیدن جسد اخم کرد حالا که اطراف زخم رو پاک کرده بودن بافت پاره شده و حتی بخشی از غضروف سفید نای مشخص بود.

تهیونگ اخم کرد و محل زخم رو با دقت بررسی کرد.
_شکافش باریک تر اونه که بگیم چاقو بوده.

هوسوک موافقت کرد.
_درسته... به نظر من که سیم بوده... یه سیم محکم!

_یه سیم فلزی؟

_ممکنه.

هوسوک پاهای جسد رو نشون داد و اضافه کرد.
_اما اینا مطمئنا چاقو بوده.

تهیونگ به عمق بریدگی ها نگاه کرد، نا خود اگاه خم شد تا بهتر ببینه که دست جانگ کوک اون رو عقب کشید.

_خب دیگه کافیه!
.
.
.
.
.
.

درحالی که با هوسوک خداحافظی میکرد به سمت افسر جئون برگشت.
_اعتراف کن!

_چی؟

_تو از جسدا میترسی!
جانگ کوک تعجب کرد.
_نه... چرا همچین فکری کردی؟

تهیونگ با قیافه ای نا امید به ماشین افسر جئون نزدیک شد. برای لحظه ای با خودش فکر کرد نقطه ضعف افسر رو پیدا کرده.

_ زود باش دیگه جئونی!

جانگ کوک عمدا با قدم هایی کوتاه داشت به ماشین نزدیک میشد.
این اولین بار بود که تهیونگ رو واقعا عصبانی میدید.
_چی شده؟

درهرحالی که سویچ رو از جیبش بیرون می اورد پرسید.

_قسم میخورم اگه تا قبل از ساعت 9 منو به آپارتمانم برنگردونی به سیخ بکشمت !

جانگ کوک با خنده در ماشین رو باز کرد و تهیونگ با سرعت نور سوار شد. دلیل این همه عجله رو نمیفهمید.

_ساعت 9 چه خبره؟

و صدای داد تهیونگ داخل فضای بسته ماشین پیچید.

_ سریال فاکی من اون ساعت پخش میشه.... عجله کن!

* * * * *

در همان زمان اما مکانی دیگر...

جیمین روی صندلی نشست و به زن مقابلش نگاه کرد که طور مار دور گردنش رو به آرومی نوازش میکنه.

_از من چه کمکی بر میاد؟

با ناراحتی جابه جاشد، حضور دو بادیگاردی که کنار در اتاق ایستاده بودن و کوچیکترین حرکاتش رو نگاه می‌کردن اذیت کننده بود.

_خودت میدونی نووا!

زن خندید و به آرومی مار روی میز گذاشت.

RANDYWhere stories live. Discover now