XXII

10.7K 2.1K 234
                                    


دکتر داشت بیمار رو معاینه میکرد . تهیونگ روی صندلی راهروی مراقبت های ویژه بیمارستان نشسته بود و به دو زن و مردی که روبه روش نشسته بودن نگاه میکرد.

افسر جئون با استرس سر پا ایستاده بود و هر چند وقت یکبار چند قدم جا به جا میشد.

تهیونگ پیراهنش رو گرفت و سعی کرد اونو پایین بکشه.
_ بشین .... اینجوری مشکوک تری.

جانگ کوک کاملا عصبی روی صندلی نشست و پاهاش رو تکون داد...اگه قاتل میفهمید این پسر زندست و بهوش اومده ، مطمئن بود که برمیگرده.همین افکار باعث شده بود عصبی به راهرو نگاهی بندازه ..با دیدن افسر هایی که خودش برای محافظت دو سمت راهرو گذاشته بود خیالش راحت شد.
حداقل حضور اونها مایه دلگرمی بود.

تهیونگ نگاهی به زن مسن تر انداخت . زن با چشمهایی خیس کتاب انجیلی رو توی دستش گرفته بود وجمله های نا مفهموی زمزمه میکرد. سخت نبود فهمیدن اینکه مشغول دعا کردنه.

برای خدایی که میبینه و هیچ کاری نمیکنه. خیلی بیهوده نبود؟

جانگ کوک با شنیدن زمزمه نامفهومی به پسری که کنارش بود نگاه کرد .

چشمهاش براق شده بود و نگاهش رو از مادر قربانی بر نمیداشت...صداش واضح نبود اما جانگ کوک جمله ای رو که با ریتم میخوند شنید.

_ دست های مقدس ...من رو گناهکار میکنن...
دست های مقدس ...من رو گناهکار میکنن...
(holy hands ...oh they make me a sinner)
(holy hands ...oh they make me a sinner)

بعد از بیرون اومدن دکتر جانگ کوک به خانواده پسر اجازه داد تا اونها اول با بچه اشون صحبت کنن.

تمام بیست دقیقه ای که اونها داخل اتاق بودن ؛ جانگ کوک نگاهش بین در اتاق و پسری که کنارش به طرز عجیبی ساکت شده بود میچرخید.

بالاخره دختر خانواده درحالی که دستش رو جلوی دهنش نگه داشته بود با گریه بیرون دوید...چند ثانیه بعد مردی که زن رنگ پریده اش رو همراهی میکرد بیرون اومد .

مرد سرش رو برای افسر جئون تکون داد...چشمهای خودش هم خیس شده بودن.

جانگ کوک مطمئن نبود که میتونه تهیونگ رو همونجا بزاره یا نه...به هر حال اون پسر الان خیلی بی ازار به نظر میرسید.اشاره کوتاهی به ماموری که با لباس بیمار ها ابتدای راهرو مراقب بود کرد تا مراقب پسری که روی صندلیاست هم باشه .

_ همینجا بمون تهیونگ.
و داخل رفت.

تهیونگ به سختی لبخندی به در بسته شده اتاق زد.
_ باشه جانگ کوکی




.
در همان زمان اما مکانی دیگر

جیمین با عصبانیت داد زد
_ چرا منو وارد اون قرار داد کوفتی کردی ...من یه وسیله نیستم نووا!

RANDYDove le storie prendono vita. Scoprilo ora