XV

11.2K 2.2K 417
                                    

پارک جیمین سرش رو از زیر اب بیرون کشید.
صورتش سفید شده بود و بخاطر سردی اب نفس نفس میزد.

نگاه بی‌حالی به انعکاس آیینه انداخت،نفس های عمیقش روی شیشه رو مات کرده بود اما برق چشمهای سردش کاملا مشخص بود.

امشب زمان موعود بود!

بالاخره انتقام مادرش رو میگرفت و روح اون زن رو به آرامش میرسوند...  بعد از یک سال میتونست با آرامش بخوابه.

از دستشویی بیرون اومد و وارد اتاق خوابش شد.

لوازمی که روی تختش چیده شده بود... نیتش رو نشون میداد.

لباس های تیره، جلیقه ضد گلوله، مسلسلش و خشاب های پر!

_کیم تهیونگ بالاخره سزای اعمالشو میبینه!

*  *  *   *  *

جانگ کوک آخرین هماهنگی های لازم رو با دو ماموری که قرار بود به بیمارستان برن انجام داد.

با خستگی پشت میزش نشست و به سرش دست کشید.
تا این لحظه هم سه ساعت بیشتر از تایم اداری صبر کرده بود و خیلی از مامور های شیفت قبل رفته بودن و مامور های شیف جدید مدتی میشد که شیف رو تحویل گرفته بودند.

پرونده جدیدی که موضوعش خودکشی دختر نوجوانی از بالای ساختمون بود رو بست، امروز برای بخش جنایی روز شلوغی بود.

بالاخره از پشت میز بلند شد و کتش رو پوشید تا آماده رفتن بشه. در حالی که دستش رو جلوی سنسور هوشمند اثر انگشت کارمندها نگه داشته بود برای نگهبان اداره سرش رو تکون داد و خداحافظی کرد.

سوار ماشین شد و با دیدن ساعت که هشت شب رو نشون میداد اه کشید. پنجره ماشین رو پایین داد و سیگارش رو روشن کرد.

نزدیک خونه اش که شد با عصبانیت غریید و راهنما زد... جانگ وو رو فراموش کرده بود!

زن میانسال با اخم در رو باز کرد.
جانگ کوک با شرمندگی نگاهش رو به چهارچوب در انداخت.

_ اونقدر منتظرت موند که پای تلویزیون خوابش برد.

دستی به پشت گردنش کشید.
_امروز کارها زیاد بود.

زن از پشت شیشه های عینکش نگاه بدی به پسرش انداخت.

_ همیشه همین دلیل رو میاری!

جانگ کوک با کلافگی مادرش رو کنار زد و داخل شد.

_تا کی میخوای این وضع رو ادامه بدی

_الان واقعا حوصله ندارم مامان.

زن با اعصبانیت پسرش رو متوقف کرد.
_الان حوصله نداری، فردا وقت نداری، پس فردا و روز بعدش هم هزار تا دلیل دیگه میاری... جئون جانگ کوک همین الان راجبش حرف میزنیم.

RANDYWhere stories live. Discover now