VI

13.6K 2.4K 386
                                    

جانگ کوک فریاد میزد.
_کیم تهیونگ بیشتر از پنج متر ازم دور تر نشو!
کنار صورتش جواب داد.
_نمیشنوم، چی گفتییی؟

_میکشمت اگه منو بپیچونی!

تهیونگ قهقهه زد درحالی که لیوان نوشیدنی رو بالا میبرد.
_باشهههههه.

چی باعث شده بود که افسر عالی رتبه بخش جنایی به این فلاکت بیفته؟... بزارین شمارو به چند ساعت قبل برگردونم.

.

زمان:سه ساعت و بیست دقیقه و چهل و سه ثانیه قبل.

جانگ کوک کمربندش روبست و پرسید.
_خب کجا برم؟

_قبرستون!

جانگ کوک به سرعت سرش رو به سمت تهیونگ چرخوند.
_چی زر زدی؟

تهیونگ از شدت خنده دستش رو به داشبورد میکوبید.
_قیافت..... لعنت...... میگم برو قبرستون، قبرستون ماشین ها!

جانگ کوک حس میکرد اگه تهیونگ یک کلمه دیگه بگه میتونه با همون خلال دندون های مسخره ای که معلوم نیست از کجا میاره، چشمهاش رو از کاسه بیرون بکشه....و خوشبختانه و در کمال تعجب انگار غریزه تهیونگ خطر رو حس و تا مقصد هیچکدوم حرفی نزدن!

.

وقتی به اونجا رسیدن افسر جئون با تعجب به اطراف نگاه کرد.
_شلوغ تر از چیزیه که انتظار داشتم.

تهیونگ چرخی به چشمهاش داد.
_مهم نیست چجوریه.... فعلا بهتره که اونو بزاری تو جیبت.

جانگ کوک نشان طلایی پلیسش رو از کمربندش جدا کرد و داخل جیبش گذاشت.
_خب الان قراره چیکار کنیم؟

اما تهیونگ بدون اینکه جواب بده راه افتاد، به سرعت از بین ماشین ها رد میشد و درست لحظه ای که افسر فکر میکرد الان متوقف میشه دوباره تغییر مسیر میداد. تقریبا به مرکز اون همه ماشین رسیده بودن و فضای اطراف خلوت ترشده بود.

چندین صندلی ماشین، به صورت نامرتب اون وسط افتاده بودن، مشخص بود که هرکدوم متعلق به ماشین های مختلفی هستن و دو نفر روی اونها لم داده بود.

تهیونگ دستی برای اونها تکون داد.
_هی شما!...... (خطاب به افسر با صدای آرومتری زمزمه کرد) نباید بفهمن یه پلیسی.

دختر و پسری که روی صندلی ها بودن با شنیدن صدای تهیونگ به اونها نگاه کردن، دختر جون بلند شد و جیغ زد.
_هی وی!

تهیونگ بهش سلام کرد.
_چطوری زی زی!

_اینجا چیکار میکنی؟

تهیونگ با خنده روی یکی صندلی ها نشست.
_برات یه مشتری دارم.

جانگ کوک با تردید صندلی کنار تهیونگ رو اشغال کردو کنارش نشست. دختری که زی زی خطاب شده بود با نگاه مشکوکی سر تا پای پسر غریبه تیشرت پوش رو اسکن کرد.

RANDYWhere stories live. Discover now