IX

12.9K 2.4K 595
                                    

جانگ کوک بعد از تهیونگ از پله ها پایین اومد. بر خلاف چیزی که انتظار داشت محیط فاضلاب با چراغ هایی که روی دیوار ها وجود داشت روشن شده بود.
با تعجب پرسید.
_من تاحالا فاضلاب های شهر رو ندیدم ولی... این نرماله؟

تهیونگ در حالی مسیر چراغ هارو دنبال میکرد جواب داد.
_معلومه که نیست... کدوم فاضلابی مثله مراسم عروسی چراغونی میشه؟ 

و بعد انگار با خودش حرف میزد اضافه کرد.
_معلومه همه چیز رو آماده کرده تا فرار کنه.... میدونسته داریم میایم.

جانگ کوک چیزی نگفت اما هنوز هم به کیم تهیونگ اعتماد نداشت.

تهیونگ ناگهان شروع به دویدن کرد و جانگ کوک بدون اینکه بدونه دلیل این کارش چیه اونو دنبال کرد... نمیخواست این قاتل عوضی اونو داخل این تونل ها بپیچونه.

درواقع گوش های تیز تهیونگ صدای پایی رو شنیده بود که حاضر بود شرط ببنده اون زیک مار صفته!

چراغ قوه جانگ کوک انتهای مسیر رو نشون میداد و تهیونگ با دیدن پسری که توی بن‌بست گیر افتاده بود نیشخند زد.
_بهتر بود قبل از اینکه بخوای از فاضلاب استفاده کنی.. نقشه تونل هارو حفظ میکردی.

تصویری که جانگ کوک از شخصی به اسم زیک داشت دقیقا همونو بود که فکر میکرد. مشخص بود که با اون دختری که امروز دیدن دوقلوعه.... شباهتشون غیر قابل انکار بود.

جانگ کوک اسلحه اش رو بالا گرفت.
_دست هاتو بزار پشت سرت، و بیا جلو.

زیک با احتیاط جلو اومد و دست هاشو پشت سرش برد. از نظر جانگ کوک پسر ساکتی بود... و غریزه پلیسیش از این خوشش نمی اومد.

زیک درست لحظه ای که به کنار تهیونگ رسید لبخند ترسناکی زد و قبل از اینکه  جانگ کوک هشدار بده اسلحه اش رو روی سر تهیونگ گذاشته بود.

صدای داد جانگ کوک داخل تونل اکو میشد.
_به نفعته کار احمقانه ای نکنی... بزار اون بره.

زیک اسلحه اش رو بیشتر به سر تهیونگ فشرد و بالاخره صحبت کرد.
_ مطمنی الان تو باید دستور بدی جناب پلیس!؟

جانگ کوک اخم کرد.
_بزار اون بره.

_نه تا وقتی خودم از اینجا بیرون نرفتم.

جانگ کوک دید که تهیونگ با بی حوصلگی چرخی به چشم هاش داد.
_ بیبی... چشمهای نگرانت واقعا داره حالم رو عوض میکنه ولی من یه پرنسس دیزنی نیستم که گروگان گرفته شده.

تهیونگ بدون اینکه به عقب برگرده زیک رو مخاطب قرار داد.
_ببینم تو با خواهرت صمیمی نیستی درسته.

زیک از شنیدن این سوال یهویی شوکه شد.
_چ.. چی؟

تهیونگ پوزخندی زد و همزمان که دست پسر رو به سرعت چرخوند پاش بین پاهای پسر گذاشت وثانیه بعد زیک روی زمین کوبیده شد.

RANDYWhere stories live. Discover now