XVI

11.1K 2.1K 289
                                    


تهیونگ حوله اش رو دور گردنش انداخت و پرسید.

_شامپو ها کجان؟

یونگی در حال شستن سبزیجات برای شام بود.
_داخل حموم!

_نیست.

_نمیدونم!

_ای بابا

با عصبانیت اب رو بست و به سمت تهیونگ برگشت.
_خونه خودته چرا انقدر سوال میپرسی!

تهیونگ با شیطنت وارد حموم شد و همزمان داد زد.
_ گوجه نریز داخلش

یونگی به سالن خالی چشم غره رفت.

.
.
.
.
.
.
مهم نبود که این کارش خریت محضه، مهم نبود شغلی که اون همه براش تلاش کرده رو با این حرکت به باد میده... انتقام به قدری چشمهاش رو کور کرده بود که هیچ چیزی براش دیگه اهمیت نداشت... برای خودش باید عدالت رو اجرا میکرد.

و هیچ کس بهتر از یه مامور پلیس نمیدونه زیر سایه قانون چه ناعدالتی های پنهان میشه.

کلیدی رو که از میز مافوقش دزدیده بود وارد در کرد و به نرمی در رو بدون هیچ صدای اضافی باز کرد.

اخرین باری که مامورها این آپارتمان رو گشته بودن در کمال تعجب هیچ سلاحی پیدا نکرده بودن.

حتی اگه خوش شانس می بود، ممکن بود هیچکس بهش شک نکنه.

همه این افکار به پارک جیمین اعتماد به نفس کاذبی رو داده بود و اون رو تا این مکان و این لحظه جلو کشیده بود.

اسلحه غیر قانونیش روی حالت شلیک اتوماتیک بود و یک اشاره باعث شیک چندین گلوله در ثانیه میشد.

به ارومی از راهرو رد شد. صدای محیط اطراف اون رو به سمت جای تهیونگ راهنمایی میکرد.
اسلحه اش رو بالا گرفت... درسته قصد نداشته در اولین حرکت اون عوضی رو خلاص کنه اما بدش هم نمی اومد چند گلوله اضافی حروم کنه.

یونگی با آرامش مشغول خورد کردن گوجه ها بود... گور بابای نظر داداش کوچیکتر!

صدای ضعیفی باعث شد با احتیاط گوجه بعدی رو روی تخته چوبی بزاره گوش هاش به قدری تیز بود که صدای زمزمه ضعیف اهنگ خوندن تهیونگ از میون آب حموم رو هم میتونست بشنوه.

ذهنش به سرعت نتیجه گیری کرد.

و در عرض چند صدم ثانیه چاقوی اشپز خونه به دیوار کوبیده شد.

جیمین نفسش رو حبس کرد و به چاقوی که کنار گوش راستش کوبیده شده بود نگاه کرد به سرعت اسلحه اش رو بالا گرفت اما همون لحظه مردی که چاقو رو پرت کرده بوداونو با لگد به کناری پرت کرد.

یونگی نگاه محتاطی به مرد سیاه پوش انداخت و سعی داشت از پشت ماسک پارچه ای هویت اونو تشخیص بده .... نمیتونست بفهمه اون بخاطر اون اینجاست یا تهیونگ.

با حمله مرد به سمتش به سرعت گارد گرفت اما لگد محکمی که به قفسه سینه اش خود غیر قابل دفاع بود.

برای یک لحظه عقب رفت ... هردو نگاهی وحشیانه به هم انداخت اند و بعد دوباره درگیر شدن.

جیمین هیچ نظری در باره هویت این فرد نداشت... اما حضور اون نشون میداد که کیم تهیونگ تنها نیست.... ممکن بود هر لحظه سر و کله اش پیدا بشه .

باید بر میگشت.

چند ثانیه حواس پرتی لازم بود تا گردنش بین ساق دست و بازوی مرد غریبه قفل بشه.
با احساس خفگی به دست مرد چنگی زد و سرش رو به عقب کوبید.

یونگی لب خونیش رو پاک کرد و لبخند زد.
_جالب شد.

زمزمه کرد و به سرعت مشت محکمی به زیر فک سیاه پوش کوبید.

جیمین فک درد ناکش رو مالید و با نگاهی وحشی به مردی که با پوزخندی خودپسند داشت به سمتش می اومد نگاه کرد...حالا که تا اینجا اومده بود. با کمال میل خشمش رو روی این روانی خالی میکرد.

از یکی از ضربه ها جاخالی داد و چنگی به موهای مشکی مرد زد، با یک ضربه محکم صورت مرد رو به بدنه یخچال کوبید. سرش رو عقب کشید و محکم تر کوبید.

ضربه محکمی که با پا به پهلوش کوبیده شد باعث شد موهای مرد رو ول کنه و عقب بره.

یونگی دستی به صورت دردناکش کشید و خون بینی اش رو با پشت دستش پاک کرد. ضربه ای که به استخوان بینی اش وارد شده بود تا حدودی محدوده دیدش رو تار کرد بود.

اما ذهنش همیشه از بدنش سریع تر بود... مرد سیاه پوش دوباره بهش حمله کرد و زانوش رو به شکم یونگی کوبید.

به بطری آبی که از قبل براش نقشه کشیده بود چنگ زد و بایک حرکت روی سر مرد سیاه پوش شکسته شد.

با افتاد مرد کف آشپزخونه اه کشید و به مواد خوراکی که غیر قابل خوردن بودن نگاه کرد.

مرد سیاه پوش رو روی یکی از مبل ها انداخت و نفس عمیقی کشید ، باید قبل از خلاص شدن از شرش مطمئن میشد که بخاطر خودش اومدن.

ماسک پارچه ای رو از صورت مرد برداشت.

و سرخ شد.
_ Dio mio (اوه مای گاد! )

کامل هول شده بود... باور نمیکرد که تا چند دقیقه قبل این شخصی که جلوشه صورتش رو در حد خورد شدن به یخچال خونه برادرش کوبیده.

تهیونگ با حس چند ضربه کوتاه به در اهنگش رو متوقف کرد.

در رو باز کرد و با صورت سرخ شده و دماغ خون آلوده هیونگش مواجه شد ... آشپزی انقدر دردسر داشت؟

_ ته... تهیونگ... فک کنم.... امم.. دوستت.. اومده!

تهیونگ ابرو شو بالا انداخت.
_دوستم؟

با یاد آوردی افسر جئون خندید.
_اها جئونیه... ازش پذیرایی کن، الان میام.

و در رو به سرعت بست.

یونگی دوباره بالای سر پسر برگشت. با حالت گیج شده ای زمزمه کرد.

_اسمش جئونیه؟

____&___&___

RANDYWhere stories live. Discover now