🐺🍑PART 1🍫

21.8K 2K 112
                                    

برای آخرین بار نگاهی به خودش توی آینه‌ی اتاقِ بزرگ انداخت و همونطور که با لبخند مغروری سمت پسر ریز جثه میچرخید گفت:
- امیدوارم امسال حداقل یه امگا بین سربازا باشه تا باهات همدردی کنه!
پسر کوچیکتر همونطور که یقه‌ی پیراهن سبز لجنی رنگش رو درست میکرد چشم غره‌ای بهش رفت و پوزخندی زد.
+ فرقی نمیکنه آلفا یا امگا،من توی رام کردن گرگای سرکش مهارت زیادی دارم پسر!
- البته
پسر بزرگتر همونطور که عینک آفتابیش رو روی چشماش قرار میداد گفت و قبل از اینکه از اتاق خارج بشه شونه‌ی پسر رو لمس کرد و برای چند ثانیه فشارش داد.
کیم تهیونگ...دوستی که بیشتر از پنج سال از آشناییشون میگذشت تنها امگایی که تونسته بود به مقام فـرماندهی این اردوگاه خاص دست پیدا کنه،جدا از داشتن مهارت‌های ویژه‌ی نظامی یکی دیگه از موارد لازم برای رسیدن به این مقام توی این اردوگاه "آلفا" بودن،بود چون علاوه بر داشتن جثه‌ی بزرگ و قوی،آلفاها قدرت بیشتری توی کنترل بقیه داشتن و "نداشتنِ" دوران هیتی مثل دوران هیت امگاها این کنترل رو بیشتر میکرد چون امگاها توی دوران هیت توی ضعیف و حساس ترین حالتشون قرار میگرفتن!
اما تهیونگ فرق داشت،امگایی که از هفده سالگی سخت تلاش میکرد،تمرینات بدنی طاقت فرسا داشت و مسابقاتی شرکت میکرد که بچه‌های همسنش حتی نمیتونستن بهش فکر کنن!
و حالا تهیونگ بیست و چهار ساله اینجا بود...
اخم غلیظش به خوبی نشون دهنده‌ی جدیتش بود و نگاه تیز چشمای آبی رنگش بدن تازه واردهارو میلرزوند،تمرینات سخت و تنبیهات عجیبش معروف بودن و تهیونگ راضی از این تعریفات بین تازه واردها قدم میزد.
همه با ترس نگاهش میکردن و هیچکس جرات نداشت سرش رو بالا بیاره و این خود قدرت بود!
همونطور که کنار پسر قدبلند محکم و استوار قدم برمیداشت عطر غلیظی بینی‌ش رو پر و اخمش رو پررنگ تر کرد...این لعنتی...این بوی ماریجوانا بود!
قبل از اینکه بتونه واکنشی نشون بده پسری که چند قدم جلوتر ایستاده بود خم شد و نگاهی بهشون انداخت و چند ثانیه‌ی بعد بود که لحن تمسخر آمیزش سکوت اطراف رو بهم زد.
- واو...این عطر...عطر رز و شکلاته؟ انقدر قوی بود که از اینجا حسش کردم!
پسر نگاهی به اطراف انداخت و ادامه داد:
- تعجب میکنم چرا کسی واکنشی نشون نداد
خیره به چشمای آبی رنگ تهیونگ که حالا رو به روش قرار گرفته و منتظر ادامه‌ی جمله‌ش بود پوزخندی زد و ادامه داد:
- این عطر لعنتی مال یه امگاست نه؟ کنجکاوم طعم امگارو بچشم و توی حفره‌ی تنگش بکوبم اونم درست زمانی که روی میز خم شده و...
قبل از اینکه بتونه جمله‌ش رو کامل کنه دست تهیونگ روی فکش نشست و فشاری که وارد کرد باعث شد برای چند ثانیه چشماش رو ببنده.
تهیونگ خیره به اخمای توی هم رفته‌ی پسر پوزخندی زد و با دیدن اتیکت اسم پسر،پوزخندش پررنگ تر شد.
+ گستاخی توی خون خاندان جئونه یا فقط مکنه کوچولوشون انقدر بی پرواست؟ البته احتمال میدم ماریجوانا انقدر رویا پردازت کرده که برای خودت فانتزی بسازی!
فشار دستش رو روی فک پسر بیشتر کرد و باعث شد سرش بالاتر بره و حالا پسر از بالا به چشمای تهیونگ خیره شده بود و تهیونگ بی توجه به چشمای مشکی پسر که بی اهمیت نگاهش میکرد،دندوناش رو روی هم فشار داد و گفت:
+ برام مهم نیست یه آلفای قدرتمندی یا اون بیرون کی هستی،اینجا هیچی نیستی جز یه سرباز،سربازی که باید از قوانین پیروی کنه...قوانینی که من میگم و تو باید ازشون اطاعت کنی...حالا بذار قانون اولمو بهت بگم جئون جونگکوک
با ضرب فک جونگکوک رو رها کرد و کمی ازش فاصله گرفت.
+ قانون اول...دهنتو ببند و فقط برای گفتن "بله قربان" بازش کن
پوزخندی زد و از پسر فاصله گرفت اما قبل از اینکه قدم برداره گفت:
+ و اون تتوی مسخره‌ی فاک یوی بالای ابروهات...اصلا کول نیست!
با دور شدن کیم تهیونگ عصبی پوزخندی زد،به چه حقی با وارث خاندان جئون اینطور رفتار میکرد؟
اهمیتی نمیداد اگه دلیلش برای اینجا بودن اصرار خانواده‌ش یا هر کوفتی بود،هرجای دنیا که میرفت اون جئون جونگکوک بود و کسی حق نداشت باهاش اینطور برخورد کنه!
اگه اراده میکرد تمام آلفا و امگاها برای خدمت گذاری بهش حاضر بودن،کل اردوگاه رو تصاحب میکرد و اون امگای مغرور لعنتی رو اخراج میکرد...اما حالا مجبور بود تحمل کنه...انصاف نبود...بخاطر اینکه یه امگای هرزه رو باردار کرده بود خانواده‌ش اینطور باهاش رفتار کنن...اول حساباش رو ببندن و روز بعدش برگه‌ی عضویت اردوگاه رو تحویلش بدن!
کلافه نفس عمیقی کشید و چنگی به موهاش زد،حداقل توی این اردوگاه مجبور نبود موهاش رو بزنه و این خودش همه چیز بود!

🐺🍫 The War Of Pheromones 🍑🐺Where stories live. Discover now