Part 9

5.1K 626 14
                                    

(نویسنده)
_اوووم بیبی همه جات  خوشمزسسسس
تهیونگ درحالی ک جای جان بدن کوک و مزه کرده بود و مارک انداخته بود ازش تعریف میکرد
ولی کوک تمام حواسش پیش ویبره های پی در پی گوشیش بود
جیمینش داره بهش زنگ میزنه...
+رئیس کیم...من باید جواب گوشیمو بدم داره زنگ میخوره
بدون اینکه منتظر جواب تهیونگ باشه اونو کنار زد و با شتاب به سمت گوشیش رفت
۵۶ تا میس کال از جیمینش
سریع تماس رو وصل کرد
+الو جیمینا..
صدای جیمینو با گریه و هق هق شنید:
_کووووک کجاییی هق هق پیش اون عوضی رفتیییی هق آرههه هق ...منو تنها گزاشتیی
کوک بین حرفای عشقش پرید و گفت:
+هی هی بیبیم آروم باش ببین گریه نکن عزیزم بیبی الان یه آدرس برات میفرستم سریع ماشین بگیر بیا اینجا من اینجام زودباش
جیمین:
_راست میگی؟هق من میخام پیشت باشم لطفا
جیمین کم کم داشت آروم میشد ک صدای نفس نفس کوک اونو دوباره یاد افکارش انداخت
نفس نفس جونگ کوک تنها دلیلش مالیده شدن عضوش توسط تهیونگ بود
خیلی سعی میکرد صدایی ازش بیرون نیاد ولی جیمین بهتر از همه حالات کوک رو تشخیص میداد
پس خیلی سریع فهمیده بود و بی صدا گریه میکرد
کوک خیلی سریع جمله ی "جیمینا منتظرتممم"رو گفت و تماس رو قطع کرد

(نویسنده)
بعد از سکس خسته کننده ای ک با تهیونگ داشت  منتظر جیمینش بود
با اضطراب توی اتاق تهیونگ راه میرفت و با گوشی جیمین تماس میگرفت ولی همه ی تماساش بی پاسخ بود
تهیونگ خیلی ریلکس و راضی از اینکه بانیش تو خونش بود و جلوش رژه میرفت رو مبلش لم داده بود و سرتاپای کوک رو دید میزد
که با شنیدن صدای در کوک لبخند زد و اخمی بین ابروهای وی جاگرفت
با دستور وی شخص پشت در اومد تو اتاق و به تهیونگ گفت که شخصی به اسم پارک جیمین اومده
کوک تا اسم جیمینو شنید بین حرفای مرد پرید و گفت:
_بگین بیاد...کجاس؟
وبعد از گفتن این حرف خواست از اتاق بره بیرون که با داد تهیونگ سرجاش میخکوب شد
+کی بهت اجازه داد بری بیروووون!!!!!
و بعد ب مرد گفت که به جیمین بگه بیاد اتاقش
تهیونگ به سمت کوک رفت و با همون اخم غلیظش دستشو دور کمر کوک حلقه کرد و کنارش وایساد
کوک هرچی تقلا کرد تا از دستش بیاد بیرون تهیونگ حلقه ی دستشو محکم تر میکرد

(جیمین)
بدون توجه به اون عمارت بزرگ و گرون قیمت به سمت جایی که مرد راهنماییم کرد رفتم
الان تنها چیزی که برام مهم بود دیدن کوک بود و تحقیر کردن اون رئیس احمقشسش
با فکر به تهیونگ دستاشو مشت کرد و ناخوناشو به کف دستش فشار داد
مرد روبروی در یه اتاق بزرگ وایساد و بعد زدن تقه ای به در درو باز کرد و کنار وایساد
جیمین داخل اتاق رفت و با چشم اطراف اتاق و گشت و با دیدن کوک درست کنار تهیونگ و اون دستی که دور کمر عشقش بود سرجاش خشکش زد
تهیونگ از دیدن جیمین ک مهبوت نگاهشون میکرد سرشو کج کرد و روی موهای کوک بوسه ای زد و دستهاشو دور بانی کوچولوش محکمتر کرد و بلند گفت: خوش اومدی پارک جیمین دیدار دوممونه نه؟؟!
جیمین نگاهشو از دست های تهیونگ برداشت و به صورت کوک نگاه کرد .
جانگکوک بی هیچ حالت خاصی نگاهش میکرد انگار دلش نمیخواست توی اون حالت باشه جیمین آروم گفت : من...من..مزاحمتون شدم معذرت میخوام
و سریع  از توی اتاق خارج شد و پله هارو تند تند پایین میرفت چند بار سکندری خورد و میخواست بیوفته اما دستشو به راه پله گرفت و پایین رفت .
داخل اتاق تهیونگ و کوک به جای خالی جیمین نگاه میکردند .
تهیونگ سریع کوک رو رها کرد و به سمت طبقه پایین رفت و بلند داد کشید : تمام درهارو قفل کنید نزارید اون پسر موصورتی بیرون بره ...
تمام افراد تهیونگ احترام گذاشتند ودرهارو بستند .
جیمین وقتی دستگیره در رو کشید و در باز نشد آروم سر خورد و روی زمین نشست تهیونگ با گام های ریز  بالای سرش ایستاد و گفت : همه برید سر کاراتون زود باشید.
همه شوک زده هرکسی ب سمتی رفت .
تهیونگ جلوی جیمین نشست و با انگشتان بلندش چونه شو گرفت و سر جیمین رو بالا آورد و توی چشماش نگاه کرد  .
جیمین تمام قدرتشو جمع کرد و دستشو روی دست ته گذاشت و اونو از خودش جدا کرد و با صدایی لرزون گفت : چر..چرا نمیزارید برم...من کم آوردم...نمیخوام اینجا باشم..جانگکوکمو بهم برگردونید من عشق پاکمونو خوشبختیمو میخوام ...کسی ک زندگیمو ساخت رو میخوام لطفا ..هق..هق..دست از سرما بردارید ..
تهیونگ نیشخندی زد و گفت : اما بانی کوچولو یکی از شرطای اینک پیشم باشه این بود که توام کنار ما زندگی کنی...
جیمین شکه شده به تهیونگ نگاه کرد یعنی کوکی اینجا هم سر اون شرط گذاشته بود!!اونم اینک سه تایی توی خونه باهم زندگی کنن ؟؟!این این امکان نداشت ..
جانگکوک به سرعت خودشو طبقه پایین رسوند درحالی که سعی میکرد ملافه سفید دورش نیوفته درحالی که لخته
وقتی به تهیونگ و جیمین رسید رئیسشو کنار زد و دستهای کوچولوی معشوقه اش رو گرفت .
اما جیمین اونهارو پس زد و گفت: جونگکوک آقای..آقای کیم چی میگه..میخوای اینجا زندگی کنی ..اونم اینجا..ولی توکه به من قول یه خونه گرم و کوچیکو دادی ..
دستشو روی شونه کوک گذاشت و گفت : کوک...کوکااه..منو از اینجا ببر ...اینجا سرده...خیلی سرد ...
ناگهان چشمش به رد گاز و مارک های قرمز و ارغوانی افتاد که روی پوست کوکی بود ..و حاصل یه عشق بازی داغ بود ..
چشم هاش شروع به سوختن کردند مرد عزیزش در آغوش فرد دیگه ای عشقبازی کرده بود جیمین با بهت از کوک آروم بلند شد و قدم قدم دور شد میخواست هرجایی بره جز اونجا ...هر نگاهیرو تحمل کنه جز اون نگاهای سرد ...هر دردی رو تحمل کنه جز دردی که توی سینه اش تیر میکشید..
کوک دنبال جیمین رفت و اونو روی اولین صندلی که جلوشون بود نشوند و جلوش زانو زد
دستای سردشو تو دستاش گرفت و باعشق نگاش کرد
_جیمینم تو منو خوب میشناسی خوب میدونی هیچوقت بهت خیانت نمیکنم من واقعا راه دیگه ای نداشتم من نمیخاستم از دست بدمت من حاضرم به هر روشی شده تورو داشته باشم حتی همخوابی اجباری باکسی که دوسش ندارم....میدونم این خونه خونه ای نیس که قولشو بهت دادم ولی مهم اینه که پیش همیم مگه نه؟
جیمین آروم اشک میریخت و به حرفای کوک گوش میداد بعد از تموم شدن حرفش به منظور تایید حرف جونگ کوک سرشو تکون دادو خودشو تو بغل جانگ کوک انداخت و دستاشو دور گردنش حلقه کرد و تو بغلش گریه کرد
جانگ کوک دستاشو دور بدن جیمین حلقه کرد و نفس عمیقی کشید و عطر عشقشو‌ توی ریه هاش پر کرد
تهیونگ از دور شاهد این صحنه بود خواست قدمی به سمتشون برداره که سرجاش ایستاد و با خودش فکر کرد:
"من همین که الان کوکی رو دارم برام کافیه اگه زیاد بخوام از جیمین دورش کنم دیگه ندارمش..."
بعد از گذشتن این فکر از ذهنش اخمی کرد و به سرعت از پله ها بالا رفت و داخل اتاقش شد و در رو محکم پشت سرش بست

(نویسنده)
زمانی که تهیونگ به بالا رفت و در اتاقشو محکم بست . چشم های کوکی تعقیبش میکردند وقتی مطمئن شد نیست محکمتر جیمین رو به خودش فشرد و به معشوقه اش این اطمینان رو داد که حالا پیششه ...جیمین نفس های لرزونی میکشید فکر اینک چند دقیقه پیش جانگکوک در آغوش مرد دیگه ای بوده و الان لخت کنارشه دیوونش میکرد میخواست خودشو از کوک جدا کنه و بگه لطفا برو تمام این کبودیا و رد مالکیت های جعلی که اون برات گذاشته رو پاک کن و  دوباره با هم باشیم ولی نمیتونست لرزش های کوچکی از بدنش رد میشدند .
کوک آروم خودشو از جیمین جدا کرد و گفت : جیمینی عزیزم اینجا بشین تا برم لباسامو بپوشم و بریم وسایلاتو برداریم تا اینجا زندگی کنیم باشه؟
دستشو زیر چونه جیمین گذاشت تا به چشم هاش نگاه کنه جیمین دستشو روی سینه کوک گذاشت و گفت : این ..اینجا زندگی کنیم ...چه بلا...چه بلایی سرم میاد ..هر ..هرشب باید صدای ناله هاتو بشنوم ؟؟!
یا هر روز  ببینمت در حالی که روی گردنت پر از کبودیه ؟؟؟
کوک دوباره جیمین رو بغل کرد و سرشو نوازش کرد و گفت : بیبی من مال توام نه اون ..من هر وقت که بخوام میتونم توی همین خونه و همون اتاق هر وقت که خواستی باهات عشق بازی کنم .
جیمین یکم که خیالش راحت شده بود دستاشو از کوک جدا کرد و گذاشت بره لباساشو عوض کنه تا برن هتل ...
جانگکوک متوجه شد جیمین بهش اجازه رفتن داده بخاطر همین ملافه دورشو سفت تر گرفت و سمت پله ها رفت تا به اتاق تهیونگ بره ..
از اولین اتاق که داشت رد میشد صدایی متوقفش کرد : اوه بیبیه من برهنه توی خونم میچرخه فکر نمیکنه من تحریک شم براش ..
کوکی سمت تهیونگ  برگشت و گفت : میرم لباسامو بپوشم تا با جیمین وسایلامونو بیاریم قربان ...
تهیونگ اخم کرد و سمت پسرک برهنه رفت و گفت : بهم رئیس نگو ..قربان هم نگو ..تهیونگ بگی کافیه ..و گفتی جیمین منتظرته نه؟ نظرت چیه یه سکس سریع داشته باشیم؟؟!!
کوک عقب عقب میرفت و تهیونگ با نیشخند نگاهش میکرد که داشت سمت اتاق خوابش میرفت ..
کوک با برخوردش به در سریع دستگیره رو به پایین کشید و تا خواست در رو ببنده تهیونگ پاشو کنار در گذاشت و بلند قهقه زد و گفت : نترس کوچولو فقط یه بوس میخوام از لبای خوشگلت ... زود باش ..
و دستشو لای در گذاشت و محکم کشید که در با شدت باز شد و کوکی سکندری خورد و روی تخت افتاد .
تهیونگ سریع روش قرار گرفت و لبهاشو به لبای تشنه کوک رسوند .
با حس اینک ریه هاش خالی از هر اکسیژنی شده اند محکم به سینه تهیونگ مشت زد اما ته هیچ حرکتی نکرد
و زمانی کارشو تموم کرد که خودشم هیچ نفسی براش نمونده بود و گاز محکمی از لب جونگکوک گرفت و جدا شد و گفت : اینم جایزت بیبی حالا برو معشوقه کوچولوت منتظرته ..
کوکی بی جون در حالی که نفس های عمیق میکشید لباس هاشو پوشید و با حس سوزش لبش دستی روی لبش کشید
تهیونگ وحشیانه بوسیده بودش و لبش خونریزی کمی داشت .
دستشو محکمتر فشار داد و سمت طبقه پایین رفت تا با جیمین هتل برن
این تازه اول راه بود باید یادش میموند تا هیچ وقت دیگه جلوی تهیونگ لخت نگرده وگرنه عاقبت بدی داره

اینم از پارت جدید منتظر نظراتتون هستمم♥️♥️

🍷|ᴛʰʳᵉᵉ sᵗʳᵃⁿᵍᵉʳˢ|• [vkookmin]Where stories live. Discover now