Pᴀʀᴛ 25

4.7K 545 38
                                    

تو بالکن اتاق بودن و جیمین روی پای کوک نشسته بود و سرش و روی شونش گذاشته بود
به باغ بزرگ‌ عمارت نگاه میکردن هردوشون از اون خونه ی بزرگ خسته شده بودن هیچکدو‌م به خونه ی به این بزرگی نیاز نداشتن فقط یه اتاق کوچیکم براشون کافی بود تا توش تو بغل هم گم بشن و به هم عشق بورزن
تو همین خونه ی بزرگم ب جز همین اتاق و آشپزخونه و بعضی وقتا باغ از جای دیگش استفاده ای نمیکردن
جیمین بیشترین جایی که دوست داشت تاب دو نفره ای بود که توی باغ نصب شده بود
همیشه وقتی از جونگ کوک زودتر بیدار میشد میرفت تو باغ و سوار تاب میشد کوکم عادت کرده بود وقتی بیدار میشد و جیمین و کنار خودش نمیدید میرفت تو بالکن و بیبی کیوتشو با اون لبخندش سوار تاب نگاه میکرد
جیمینم که همیشه از وجود کوک باخبر میشد سرشو سمتش برمیگردوند و با چشای براقش‌ بهش صبح بخیر میگفت
جونگ کوک با حس لبای پفکی بیبیش رو گردنش به خودش اومد دستشو تو موهای جیمین برد و اونیکی دستشو رو رون پای لختش کشید
چشماشو بست و سرشو‌ به عقب تکیه داد تا‌ جارو واسه مکش های دردناک و لذت بخش جیمین باز کنه
با این حرکت‌کوکی جیمین پاهاش رو دو طرف رون هاش گزاشت و لیسی از بین ترقوه هاش تا زیر چونش زد
پایین تر اومد و سیب گلوش رو بوسید و بعد زبونشو محکم‌ روش کشید و مکیدش..همزمان با این کار باسنشو که حالا با تغییر حالتش روی عضو کوک قرار گرفته بود رو آروم روی عضوش کشید تا اون هیولا کوچولو رو بیدار کنه
"هممم میدونی اینکارا عواقب خوبی نداره پارک جیمین..."
کوک غرید و آهی از سر لذت کشید
جیمین لباشو از گردن کبود جونگ کوک فاصله داد و زمزمه کرد
"مشکل اینجاست که من همیشه دنبال عواقبشم"
_ددی رو دیوونه نکن بیبی
+هومم بزار دیوونه شدنتو ببینم
با این حرف جیمین بدنش گرم شد دستشو تو موهاش برد و به بالا کشیدش
_من هرثانیه دیوونتم جیمین
با سرعت سرشو سمت جیمین برگردوند و لباشو وحشیانه بین لباش گرفت
بدون صبر دستشو زیر پیرهن سفید مورد علاقش که تن بیبیش بود برد و دستشو رو بدن جیمین که روی عضوش به رقص درومده بود کشید
+عاشق لمس دستاتم کوکااا
پیرهنو با سرعت از تن جیمین درآورد و لباشو با حسرت و تشنه روی بدنش کشید
بدون صبر دستشو رو عضو برآمده ی جیمین از رو شرت گذاشت و تو مشتش فشرد
با این کار داد جیمین بلند شد گردنشو به عقب خم کرد و ناله ی پر از لذتی از گلوش خارج شد:
+آااااااههههههه....
جیمین هنوزم از رقص پایین تنش دست برنداشته بود و جونگ‌کوک و به مرز دیوونگیش رسونده بود
بدون معطلی شلوارشو کمی از پاش کشید پایین تا فقط عضوش نمایان بشه
جیمین با دیدن عضو ددیش لب پایینشو گزید:
+زود باش کوکا میخوامت
جونگ کوک شرت جیمینو از پاش درآورد و دوباره نشوندش رو عضوش
_حالا وقتشه یکی از اون رقصای نابتو برا ددی به نمایش بزاری
چشمای خمارشو به لبای قرمز شده و باد کرده ی جیمین دوخت و منتظر شنیدن چیزی بود:
+اوووم چشم ددی
کوک نیشنخدی از رضایت زد و منتظر به پایین تنشون نگاه کرد
جیمین دستشو روی شونه هاش گزاشت و سعی کرد خودشو روی عضو کوکیش تکون بده
+هی...لعنت بهت کوکا..بزرگ‌تر شدی
_من باید ازت بپرسم که تنگ تر شدی یا
...عاههه‌‌...خیلی یهویی بود
جیمین با فشاری که به شونه های کوک وارد کرده بود اروم روی عضوش حرکت کرده بود و از دردی که به پایین تنش‌وارد شده بود به سرعت اشک تو چشماش جمع شده بود
پیشونیشو ب شونش تکیه زد و آروم شروع به حرکت کردن کرد
_هیششش الان بهش عادت می...آههه..میکنی
+آییی..من هیچ وقت به این لنتی..آه ..عادت نمیکنم..مطمئنم
به حرکتش روی عضو کوک ادامه داد و کم کم سرعتشو بیشتر کرد تا دردشو به لذت تبدیل کنه ..صدای ناله هاشون بود که کل تراس رو برداشته بود..
_آههه همینه بیبی زود باش
+نمی...آههه ددی..من..درد دارم
کوک با شنیدن حرفش دستشو ب عضو بیبیش رسوند و شستشو روی کلاهکش گزاش
جیمین هیسی کشید و سرشو عقب برد و با چشمای خمار از لذتش به صورت ددیش نگاه کرد
_نمیدونی‌وقتی این جوری داخلتم و تو با چشمای لنتیه‌خمارت‌تو چشمام‌نگاه‌میکنی و نفس نفس‌میزنی چقدر کنترلمو از دست میدم...
+بیشتر میخوام..ددی...من....آه دستت..دستتو حرکتش بده...درد...آه ..میکنه...
دستشو آروم روی عضو جیمین کشید
_آهه بیبی تو حرف ندارییی
صدای ناله هاشون انقدر بلند بود که هیچ صدایی بجز صدای خودشون نمیشنیدن
هردوشون با داد ارضا شدن
بدن جیمین تو بغل کوک افتاد و کوک با ته مونده انرژیش بغلش کرد و نگاهشو از بین پلکای نیمه بازش به باغ داد و با چیزی روبرو شد که باعث شد بدنش برا یه لحظه بلرزه و این لرزش از دید جیمینی ک تو بغلش بود پنهون نبود
جیمین با حس لرزش محسوس بدن کوکش با تعجب و کرختی بهش نگاه کرد و نگاه خیره شدشو ک دید به سمت مسیر نگاهش برگشت و تهیونگو با صورتی که نمیشد فهمید الان عصبانیه یا خوشحال یا ناراحت ویا دلتنگ دید
هیچکدوم هیچ حرکتی نمیکردن ک در یک لحظه تهیونگ نگاهشو ازشون گرفت و به سمت داخل عمارت قدم برداشت
+کوکا....اون...اون برگشته...اون تهیونگ لعنتی برگشته
_منو ببخش..
+زود باش...زود باید فرار کنیم کوکا خواهش میکنم
_نمیتونم...من..متاسفم جیمینا..من کاری کردم که نمیتونم جبرانش کنم..
جیمین  با بغض مشهودی سریع از جاش بلند‌شد که درد وحشتناکی که توی پایین تنش پیچید سیل اشک هاشو راه انداخت...چرا همه اتفافا باهم میفتاد..باکسر سیاهشو از کنار پای‌کوک برداشت و پوشیدش‌و همون لحظه جونگ کوک هم با‌شلواری که حالا بالاکشیده بودش خیره به دستگیره دری بود که محکم بالا و پایین میشد
+اوه...خدا...شل..شلوارم
کوک به‌پاهای لخت جیم نگاه کرد و دستشو کشید و اونو پشتش مخفی کرد..
*این دره لنتی رو بازش کنیدددددد
جونگ کوک نمیدونست چیکار کنه نمیدونست الان درو باز کنه تهیونگ چه ریکشنی نشون میده
ممکنه بزنتش؟
ممکنه با جیمینش بدرفتاری کنه؟
امیدوارم هیچکدوم اینا نباشه و فقط از دلتنگی بغلم کنه
از فکر که بیرون اومد دید جلودره و دستش رو دستگیره در
بدون فکر قفل درو باز کرد و دستگیررو به سمت پایین کشید..
دستگیره در محکم بالا و پایین میشد و قلب جونگ کوک و جیمین محکم تر از قبل میزد
جیمین لباس کوک رو چنگ میزد و ‌با چشمای خیس به دری که هرلحظه امکان باز شدنش بود نگاه میکرد
بعد چند ثانیع در محکم به دیوار کوبیده شد و تهیونگ با چشمای به خون نشسته توی چارچوب در نمایان شد
_ت...ته
با شنیدن اسمش از زبون کوکیش لرزید
ناخودآگاه نگاهش سمت کوچولویی که به پشت کوک چسبیده بود افتاد تهیونگ نمیخواست باور کنه ولی دلش‌ برای اون بچه ی تخسم تنگ شده بود

🍷|ᴛʰʳᵉᵉ sᵗʳᵃⁿᵍᵉʳˢ|• [vkookmin]Where stories live. Discover now