Part 28-last part

8.1K 675 570
                                    

(جونگ کوک)
از اون روز که‌ یه رابطه ی عجیب سه نفره داشتیم همه چی خیلی خوب پیش میرفت تهیونگ رفتارش با جیمین عالی بود همینطور جیمین دیگه جلوش گارد نمیگرفت
ولی کارایی جلوی تهیونگ میکرد که حسودیش میشد و این به نظرم خیلی کیوت بود ولی تهیونگ بعدا حتما تلافیش می کرد
امروز تهیونگ جلوی جیمین ازم خواست باهاش برم بیرون ناراحتی جیمین و از لبای آویزونش میشد تشخیص داد ولی تهیونگ دستشو انداخت دور گردنشو گفت:
_هی کیوتی بعدش سه نفره میریم بیرون تو این همه با جونگ‌کوک قرار دو نفره داشتی و کلی بهت خوش گذشته ینی من نمیتونم یبار باهاش برم سر قرار؟
جیمین برخلاف میلش تو چشمای تهیونگ نگاه کرد
+اوووم...اره کلی باهاش بهم خوش گذشته اگه قول بدین برام بستنی شکلاتی بخرین میزارم برین
جونگ کوک با حرف کیوت بیبیش بلند خندید و محکم لپشو بوسید
-هی بیبی منو به یه بستنی فروختی
جیمین مشت محکمی به بازوی کوک زد
+یاااا خودت میدونی که اینجوری نیییست
جونگ کوک با عشق بهش نگاه کرد
-اره میدونم عزیزم
تهیونگ با خوشحالی اروم گونه ی جیمین و بوسید:
_مرسی جیمینا برات یه عالمه بستنی میگیریم
بعد رو به جونگ کوک کرد و گفت:
_بیا تو اتاقم بانی
خیلی سریع بلند شد و از پله ها بالا رفت
جیمین روی پای کوک نشست و دستاشو دور گردنش حلقه کرد:
+کوکی برو کلی خوش بگذرون منم با گربم تو باغ بازی میکنم تا بستنیمو بیارین
جونگ کوک دستشو دور کمر جیمین گذاشت و لباشو روی لبای بیبیش کوبید و بوسه ی ارومی روش زد:
-چشم عشقم

(تهیونگ)
با ذوق به لباسایی که روی تخت کنار هم گذاشته بودم نگاه میکردم که تقه ای به در خورد و بانیم وارد اتاق شد سریع رفتم سمتشو دستشو گرفتم و کشیدم سمت تخت
_کوکا نگاه کن چی گرفتم
جونگ‌کوک به لباسای روی تخت نگاه کرد و با لبخند ازشونن تعریف کرد:
-تهیونگ اینا عالین
تهیونگ باشنیدن حرفش یکی از لباسارو برداشت و به سمت کوک گرفت:
_خب بپوشش عزیزم
جنگ کوک لباس و که یه کت مشکی قرمز و پیرهن سفید و شلوار مشکی با کراوات قرمز که راه راه های سفید داشت گرفت و همونجا لباساشو درآورد و اونارو پوشید
تهیونگ با عشق به بانیش نگاه میکرد که تو اون لباس مثل بچه های دبیرستانی شده بود
جلو رفت و موهای جونگ کوک و مرتب کرد خودشم لباساش و که دقیقا مثل کوک بود با تفاوت اینکه رنگش سبز به جای قرمز پوشید و دست کوک و گرفت و رفت جلوی آینه و به خودشون تو آینه نگاه کرد
جونگ‌کوک با لبخند خرگوشی به خودشون تو قاب آینه زل زده بود
_الان شدیم یه کاپل دبیرستانی
کوک دست تهیونگو تو‌دستش فشرد
-خیلی دوسش دارم تهیونگ
تهیونگ بدون حرف گوشیشو برداشت و عکسی از تو آینه از خودشون گرفت و سریع به عنوان پس زمینه ی گوشیش گذاشت
_خب الان میتونیم بریم
ماشین رو مقابل سینما پارک کرد و چرخید به سمت جونگکوک: بپر پایین.
جونگکوک با لبخندی سر تکون دادو کمربندش رو باز کرد پایین رفت و منتظر تهیونگ شد. امروز تا شب قرار بود بگردن و جیمین حتما پیش خودش کلی خودخوری میکرد. با حلقه شدن دستش به دور بازوی تهیونگ از فکر بیرون اومد و نگاهش رودوخت به تهیونگی که انگشتاش رو روی بازوش گذاشته بودن : اینجوری بهتره کوک.
لبخندش پررنگ تر شد و جیمین رو از یاد برد. امروز تماما متعلق به تهیونگ بود مثل دفعه قبلی که تهیونگ ازش خواسته بود تا یک روز مال اون باشه فقط بااین تفاوت که اینبار خواهشی درکار نبود و خودش هم میخواست. بعد از خرید بلیط وارد سالن شدن و ردیف عقب نشستند. با تاریک شدن صحنه و پخش فیلم تهیونگ پاپ کورنی که از بوفه خریده بود رو لای رونهای عضله ای جونگکوک فرو کرد و مشتی ازش برداشت و داخل دهنش برد. جونگکوک خنده ی خرگوشی ای کرد و هربار که دست تهیونگ داخل ظرف میرفت احساس گرما میکرد.
پسر بزرگتر اینبار چند عدد پاپ کورن رو مقابل لبای جونگکوک گرفت و با دهن بسته خندید. جونگکوک بی اراده زبونش رو ییرون آورد و اونها رو از دستش قاپید با برخورد زبون نرم جونگکوک به کف دستش تهیونگ از خود بیخود شده از کمر باریک جونگکوک گرفت و بلندش کرد روی زانوهاش نشوند با این کار ظرف پاپ کورن و محتویاتش روی زمین ریخته شد اما هیچدوم متوجه نشدن چون لبهاشون روی هم چفت شده بودن و تهیونگ داشت به سختی بانیش رو میبوسید. جونگکوک کمی جلوتر رفت و باسنش روی عضو تهیونگ قرار گرفت و صدای اوم مانندی از بین لبهای تهیونگ خارج شد اما بدون توجه به بقیه زبونش رو وارد دهان کوچیک وگرم جونگکوک کرد و همه جاش رو لیسید. این میتونست شروعی برای عشق هردو باشه و تهیونگ امیدوارانه از همکاری جونگکوک تو بوسیدنش لذت میبرد. چنگی به موهای قهوه ای جونگکوکش زد و دست دیگش رو پشت کمرش گذاشت تا از عقب نیفته بعد از چن دقیقه تهیونگ بااینکه سیر نشده بود برای نفس کشیدن عقب کشید و جونگکوک به صندلی خودش برگشت و شروع کرد به مرتب کردن لباسش. صورتش سرخ شده بود و به این فکر میکرد که این باهمه ی بوسه های قبلیش فرق داشت..همیشه اون بود که باید مواظب جیمین میبود و حالا یه حامی داشت که ببوستش و دوسش داشته باشه.
یک ساعت از فیلم گذشته بود درحالیکه هیچکدوم چیزی نفهمیده بودن و جونگکوک روی شونه های تهیونگ خوابش برده بود. با صدای جیغی که شخصیت اول زن فیلم کشید جونگکوک چشمهاش رو باز کرد و سرش رو برداشت تهیونگ با لبخندی داشت نگاهش میکرد : خسته شدی؟؟ میخوای بریم؟
جونگکوک سری به نشونه ی موافقت تکون داد و هردو بلند شدن.
با بیرون رفتن از سینما تهیونگ لبخند مستطیلی ای زد و دست جونگکوک رو گرفت : هیچ میدونی چقد دل تنگت بودم اون دوماهو؟؟
جونگکوک سری تکون داد و تهیونگ دوباره گفت : دلم برای داشتنتم تنگ شده بود ممنونم که اجازشو بهم دادی
جونگکوک لبخندی زد و انگشتاشو سفت تر چسبید: منم ..دلتنگت بودم رییس.
تهیونگ خنده ای به کلمه ی رییس کرد و جونگکوک رو کنار ماشین سفت بغل گرفت : دیگه ترکتون نمیکنم. هرچن تو نصفت مال منه ولی من ازین به بعد کلا متعلق به توام.
جونگکوک با لذت دستش رو دور بدن تهیونگ حلقه کرد و به این فکر کرد که چطور نفرتش از بین رفته بود. چطور اون تجاوزها و رابطه های اجباری رو فراموش کرده بود اما مهم این بود که تکیه گاهش برگشته بود و قرار نبود دیگه اذیتشون کنه. البته طول میکشید تاهرسه به این وضعیت عادت کنن و جیمین حسودی نکنه . به یاد کیوت کوچولوش لبخندش پررنگ تر شد و با لحن نمکی گفت : قرار بود برای جیمین بستنی بخریم.
تهیونگ ازش جدا شد و اخم مصنوعی بین ابروهاش نشست: همش به فکر اون بچه باش.
+یااا کیم تهیونگ... اون بیبیمه نمیتونم به فکرش نباشم.
_باشه ...باشه.
تهیونگ سری از روی تاسف و حسادت تکون داد و به اون ور خیابون رفت تا برای خودشونو جیمین بستنی بخره. مدتی که قرار بود منتظر باشه به جونگکوک که کنار ماشین وایساده بود خیره شد و لبخند محو ازروی لبهاش کنار نرفت. بعد از تحمل اون همه دوری و سختی بهش رسیده بود و باور نمیکرد اینقدر خوشبخت باشه.
_بستنیتون حاضره.
با لبخندی پول رو پرداخت کرد و از مغازه زد بیرون. جونگکوک حالا به ماشین تکیه داده بود و به زمین نگاه میکرد. ازین فاصله هم زیباییش قلبش رو به لرزه مینداخت... بااون لباسایی که ستش رو پوشیده بود و معلوم بود زوجشه.

🍷|ᴛʰʳᵉᵉ sᵗʳᵃⁿᵍᵉʳˢ|• [vkookmin]Where stories live. Discover now