Part 16

4.4K 545 28
                                    

سرشو از پنجره بیرون برده بود و چشماشو بسته بود،بادی که به صورتش میخورد حس خوبی بهش میداد و عطر گل های عمارتو همه جا میپیچوند.زیر لب اهنگی زمزمه میکرد
_هووم هووم لالا لااا...
فکرش در گیر بود ،میخواست با یاداوری این اهنگ که یه زمانی با مادرش میخوند خودشو اروم کنه و در پایین پنجره تهیونگی بود که کل شبو نخوابیده بود،باورش نمیشد بعد از این همه وقت اشک ریخته بود،کل شب بیدار مونده بود و با بغضش جنگیده بود،واس عشق یه طرفش غصه خورده بود مگ اون یاد نگرفته بود کل زندگیش بی احساس باشه؟حالا چرا داشت احساساتی رفتار میکرد؟چرا قلبش درد میکرد؟از صبح زود بیرون زده بود و چند ساعتی بود که داشت بی وقفه قدم میزد.  پاهاش درد گرفته بود ولی چیزی از افکارش کم نشده بود!همزمان که قدم میزد و سیگاری دود میکرد،صدایی به گوشش خورد،اوازی که کم شبیه به اواز فرشته ها نبود .دور زد و به بالا خیره شد،به پنجره ی اتاقی که کابوس شباش بود . به جیمینی که چشماشو بسته بود و باد موهاشو پریشون میکرد و اون با لطافت تمام لب هاشو حرکت میداد.سیگارشو خاموش کرد ،امشب حتما جیمینو به اتاقش میبرد هر طور که شده!کنجکاو بود بدونه وقتی زیرش داره ناله میکنه هم صداش بهشتی میشه؟احتمالا!
شاید انتقام از جونگکوکیش بهونه بود،شاید فقط میخواست با اینکار جیمینو لمس کنه،میخواست بدونه اون چی داره که کوکیش اونو به تهیونگ ترجیح داده بود!باید سردر میاورد .جیمین چشاشو باز کرد و نگاهش رو نگاه خیره تهیونگ سر خورد،میخواست نگاهشو ازش بگیره ولی چشمای مرد روبه روش انگار پر از حرف بود،انکار ازش میخواست درکش کنه،بالاخره جیمین تماس چشمیشونو قطع کرد و پنجره رو بست.
با سرعت پنجره رو بست و روی تخت پرید
چشماشو محکم روهم فشار میداد و درک نمیکرد چرا توی چشمای اون خیره شده بود و نمیتونست از نگاهش دل بکنه
نمیدونست اسم حسی که به تهیونگ داشت رو چی بزاره ترس،نفرت...ولی هرچی بود یه کششو جذب بخصوصی داشت که جیمین رو به وحشت مینداخت
+اوه اون مطمئنن شیطانه هوووف
بی حوصله غلطی رو تخت زد و گربه مظلوم رو تو بغلش گرفت
—————————-

(جونگ گوک)
بعد از مدت ها تهیونگ به یه ماموریت فرستاده بودش و جونگ کوک اصلا دلیل رفتارای ضد و نقیض اون بی رحم رو نمیدونست
چرا ی وقتا مهربونه یه وقتا ترسناک و عصبی و ی وقتا جوری رفتار میکنه که انگار وجود خارجی ندارم
شونه ای به معنای بی خیالی بالا انداخت و پاشو روی پای دیگش انداخت و به اطراف رستوران کوچیکی که قرار بود شخص مورد نظرش و اونجا ببینه نگاه کرد
عصبی به ساعتش نگاهی انداخت تقریبا یک ساعت بود اونجا نشسته بود و خبری از اون شخص نبود
گوشیشو از جیبش درآورد و شماره تهیونگ و با حرص گرفت
بعد از گذشت چند ثانیه تماس برقرار شد و کوک از بین دندون هاش که از حرص روی هم فشرده میشد گفت:
_هییی اینجا هیچ خبری از اون کوفتی که گفتی نی...
کوک یک بند و عصبی داشت غر میزد که با شنیدن صدای تهیونگ حرفشو قطع کرد:
+هی...جیمینا...چطوره رقصی که رو تن کوک انجام میدی رو منم امتحان کنی هوم؟
اخم غلیظی بین ابروهای کوک شکل گرفت و گوشی رو با تمام قدرت به گوشش فشار میداد
نفساش از عصبانیت به شماره افتاد زمانی که صدای ترسیده و گریون جیمینشو شنید:
_ن..ن..ههه...لطفا با من...کاری نداشته باش...نههه..کوکاااا

(جیمین)
گوشیو قطع کرد و مچمو گرفت ،میدونستم چیز خوبی در انتظارم نیس
پاهام میلرزیدند.  سعی میکردم خودمو از دستش خلاص کنم ولی اون منو کشون کشون میبرد به سمت ته راهرو ،اتاقی که همیشه قفل بود و من تنم نمی خوارید برم توش سرک بکشم!اون زورش از من بیشتر بود و خدا خدا میکردم کوک زود از راه برسه . رمز درو زد و در باز شد .منو داخل هل داد و دوباره درو بست ،چراغ اونجا رو روشن کرد و من با دیدن وسیله های اونجا تنم لرزید
_تهیونگ لطفا بزار برم...لطفا
اون بی توجه به حرفم منو سمت تخت بزرگ هل داد و با اینکه سعی میکردم دستاشو مهار کنم ولی اون لباسای تنمو پاره کرد و شلوارکمو در آورد و یه گوشه پرت کرد،به جز التماس کاری از دستم برنمیومد ،زورم بهش نمیرسید! با تقلاهایی که میکردم سیلی محکمی به گوشم زد
_ اروم بگیر توله!
منو به شکم روی تخت خوابوند و خودشو بهم چسبوند،کنار گوشم با صدای ارومی زمزمه کرد
_اگه پسر خوبی باشی،زیاد اذیتت نمیکنم!
از روم کنار رفت و تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که اشک بریزم و از جونگکوک بخوام خودشو برسونه،هنوزم امیدوار بودم،اون میاد نجاتم میده!
لباساشو در اورد و با طنابی بهم نزدیک شد،به خاطر اشکام نمیتونستم واضح ببینم، سرمو بیشتر روی تخت فشرد، دستامو پشتم بردورونامو و ساق دستامو محکم با طناب بست.  با اینکارش باسنم کاملا در معرض دیدش بود و اون با خنده شیطانی که کرد چند بار محکم به باسنم ضربه زد،ما بین هق هقام ناله ای کردم.  کاملا از پشت خودشو بهم چسبوند و کنار گوشم لب زد
_خوب برام ناله کن!
و بعد درد خیلی بدی تو کمرم پیچید،جیغ بلندی کشیدم ، اون با لذت خندید،دوباره عضوشو در اورد و کارشو تکرار کرد!دیگ اشکام دست خودم نبود. شاید همه ی اینا یه کابوس بود و من زود از خواب بیدار میشدم!اون محکم درونم ضربه میزد و من حس میکردم سرم داره گیج میره،مابین گریه هام زمزمه میکردم
_جونگکوک،جونگکوک
اون موهامو تو مشتش گرفت وسرمو عقب برد، همزمان که حرکت میکرد زیر گوشم گفت
_حتی با اینکه داری زیرم جون میدی هنوزم به فکر اونی ؟
ضربه هاشو شدید تر کرد ،لغزیدن مایه ای گرمو بین رونام حس کردم،خونریزی کرده بودم! دیگ جونی واس ناله کردن نداشتم،همه جا سیاه شد و من دیگ چیزی حس نکردم!

(جونگکوک)
با تموم سرعت رانندگی میکردم،مهم نبود که راننده های دیگه بهم فحش میدادند، باید جیمینو نجات بدم!کلم داغ بود و جوری که دندونامو رو هم فشار میدادم حس میکردم الانه که بشکنند. اون عوضی منو فرستاده بود دنبال نخود سیاه!اگه فقط یه مو از سر جیمینم کم شه میکشمش!قسم میخورم!پامو رو گاز فشار میدادم ولی انگار راه کش اومده بود،چرا نمیرسم؟من تن به هم خوابی بهش داده بودم تا از جیمین محافظت کنم، اینقدر زجر نکشیده بودم که بیاد بهش دست درازی کنه! دیگه کافیه هر چی سر خم کردم جلوش.  دیگه کافیه!جلو عمارت رسیدم و خودمو تقریبا از ماشین پرت کردم بیرون،راه باقی مونده رو دویدم و درو به شدت باز کردم.  از پله ها بالا رفتم ولی کسی خونه نبود!اسمشو صدا میزدم ولی کسی جواب نمیداد،به سمت اتاقمون
رفتم با دیدن اتاق خالی  یه دفعه دلم لرزید ،انگار که یخ زده باشه!جیمینم کجاس؟از پله ها پایین دویدم به خدمتکار گوشه در حمله کردم
_اون عوضی جیمینو کجا برده؟

🍷|ᴛʰʳᵉᵉ sᵗʳᵃⁿᵍᵉʳˢ|• [vkookmin]Where stories live. Discover now