3

1.2K 318 168
                                    

" بهترین چیزی که میتونستم تو این زمان کم جور کنم همین بود."
لویی غرغر کرد.
" و هممون بولینگ دوست داریم، پس مشکلش چیه؟ "

" فکر میکردم قراره بریم کلاب. "
زین عصبانی ادامه میده.
" قرار نیست شبم رو با شما چارتا سر توپ پرت کردن هدر بدم. "

" من حتی نمیدونستم تو استرالیا هم بولینگ دارن! "
نایل فکرش رو به زبون میاره و لیام بعضی وقتا فکر میکنه که نایل اظهار نظر میکنه تا فقط یه جورایی خودش رو قاتی کنه. چون این-

" کلابم میریم. بعدا! "
لویی قبل از اینکه زین برای جواب بی ربط نایل بهش بپره توافق میکنه.
" اول میریم بولینگ. مثل قبلنا هممون باهم. خوش میگذره "

' مثل قبلنا ' چیزیه که همشون رو به فکر فرو میبره.
وقتی اتفاق میفته لیام میتونه حسش کنه.جوری که هری لبخند میزنه و زین که با شونه هایی افتاده و دستاش که تو جیبشن پاشو رو زمین میکشه.
خودش هم حسش میکنه!
هر تردیدی که بود از بین رفته. چون قرار بود بهشون خوش بگذره. راستش خوب میشد اگه ی کاری رو مثلِ قدیما انجام میدادن، قبل از اینکه رشد کنن، عوض بشن و به قدری بزرگ بشن که انجام دادن کارای این شکلی دور از برنامشون باشه.

نگاه زین بالا میاد و روی لیام ثابت میمونه. لیام لب پایینش رو به دندون میگیره و از اینکه اولین نفری باشه که ارتباط چشمیشون رو میشکنه، اجتناب میکنه.
زین هم به نظر برای نشکستنش مصمم میاد. که این باعث میشه اون وسط گیر بیوفتن.
وسط ی مسابقه ی خیره شدن که فقط وقتایی متوقف میشه که یکیشون پلک میزنه.

" بیاین بریم کفش هامون رو بگیریم. "
لویی رو شونه ی لیام میزنه و لیام بالاخره نگاه خیرش رو از زین میگیره.
لویی با سرش به زین اشاره میکنه و رو به لیام میکنه.
" من مال تو و زین رو میگیرم. شما دوتا صحبت کنید. "

لویی بقیه رو هم با خودش میبره و زین و لیام رو تنها میذاره. کنارشون یدونه از این ماشین های سکه ایِ چنگک داره که با اسباب بازی های ارزون قیمتی - که پولی که برای امتحان شانست برای برنده شدنشون خرج میکنی بیشتر از ارزش واقعیشونه - پر شده.

تمام باشگاه برای اونا اجاره شده و تمام افراد دیگه به غیر خودشون کارکنانِ اونجان!
و این به این معنیه که اونجا واقعا سوت و کور و ساکته. لیام از اون فاصله میتونه صدای هری و لویی رو که در حالی که نایل کفشهای بولینگش رو پاش میکنه، جر و بحث میکنن رو بشنوه.
آرزو میکنه که کاش سر و صدای بیشتری بود. چون اون سکوت مضطربش میکرد.

" در مورد چی صحبت کنیم؟ "
زین بالاخره میپرسه و ابروهاش رو منتظر بالا میندازه. حالش دفاعی ای تو چشماش وجود داره که انگار انتظار ی دعوای دیگه رو میکشه و کاملا براش آماده شده.

لیام پشت گردنش رو میماله.
" من باید معذرت خواهی کنم "

زین غر میزنه
" اگه یکی مجبور به معذرت خواهی بکنتت ، اون حساب نمیشه لیام. "

Wrong Side Of Love (Ziam Bodyswap) Persian TranslationWhere stories live. Discover now