15

896 249 153
                                    

ووت و کامنت یادتون نره ;)

" پری میخواد من، یعنی تو بری فرودگاه دنبالش. "

لیام نگاهش رو از گوشیش و بازی کندی کراش که مشغولش بود میگیره و به بالا نگاه میکنه.

" بهش بگو سرت شلوغه. "
با غرغر زمزمه میکنه.
" من سرم شلوغه. "

" بازی کردن توی گوشیت مشغله حساب نمیشه. فکر کردم در این مورد حرفامون رو زدیم. "

درواقع زده بودن. اون شب توی اتوبوس به طور خلاصه سنگاشون رو واکنده بودن.
لیام نمیخواست ولی میدونه که احتمالا در طول کل مدت مکالمشون، در حالی که لب و لوچش آویزون بود، مثل یه بچه ی لجباز و چشم سفید برخورد کرده بود.

' تو من رو بهتر از هر کسی میشناسی لیام. اگه کسی بتونه از پس اینکه نقش من رو بازی کنه بر بیاد اون تویی! '
جمله ی اون شب زین توی سرش تکرار شد.

درسته حق با زین بود ولی لیام فقط نمیخواست انجامش بده. لیام نمیخواد تظاهر کنه که دوست پسر خوشحال و متعهد پریه. میخواد به بازی کردن اون بازی احمقانه توی گوشی احمقانش ادامه بده و تظاهر کنه که رابطه ی احمقانشون، اصلا وجود نداره. خیلی ممنون!

" چرا باید برم فرودگاه دنبالش؟ میتونه فقط یه ماشین بگیره و خودش رو یه جوری برسونه اینجا دیگه. "
لب و لوچش رو آویزون میکنه.
"این واقعا وقت تلف کردنه. چرا برم اونجا در حالی که باز باید برگردم همینجا؟ "

" چون ادب حکم میکنه. چونکه اون- اصلا ولش کن. بهش میگم نمیتونم برم. "

لیام متوجه رفتار زین شده بود. زینی که این چند روز همش کلافه و مضطربه. و امروز هم از قاعده مستثنا نبود. هرچی به اومدن پری نزدیک تر میشدن، اوضاع زین هم بدتر میشد. عرض اتاق رو با قدم های بلندش طی میکرد و به طور پیوسته به موهاش چنگ مینداخت.
و یه حسی به لیام میگفت که وقتی بدنش رو پس بگیره، لبهاش به طور کامل جویده شدن و چیزی ازشون باقی نمونده.
البته اگه پس گرفتنی در کار باشه!

و لیام میدونه همه ی اینا به خاطر اینه که زین میترسه لیام یه جورایی گند بزنه و به احتمال زیاد کل رابطش رو به گند بکشه.

" اگه انقدر مضطربی چرا اصلا گذاشتی بیاد؟! "

زین نگاهش رو از گوشیش میگیره.
" اینجوری نبود که چاره ی دیگه ای داشته باشم لیام. "
لحنش عصبی و آزردست.
" اون لعنتی واقعا یه دندست! بهش گفتم که نیاد ولی به حرفم گوش نکرد و اینکه من فقط تا یه مقدار مشخصی میتونم پافشاری کنم، تا قبل از اینکه حس کنه بهش توهین شده و شروع کنه به پرسیدن اینکه اصلا چرا من نمیخوام که بیاد. "

" شاید باید حقیقت رو بهش بگیم. "
لیام پیشنهادش رو به زبون میاره؛ ولی بعدش زینی رو تصور میکنه که حقیقت رو به پری گفته، اون دوتا رو تصور میکنه که کل وقتی که پری اینجاست رو با هم میگذرونن.به زینی فکر میکنه که در حالی که تو بدن اونه پری رو میبوسه. و ناگهان خشم توی رگ هاش جاری میشه.
میتونه حسش کنه!
" در واقع ایده ی خیلی مزخرفیه! "

Wrong Side Of Love (Ziam Bodyswap) Persian TranslationWhere stories live. Discover now