_𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟗 _

4.9K 815 161
                                    

کتابو سمتی پرت کرد و لعنتی بهش فرستاد!
دستی توی موهای شونه نشدش کشید و سمت گوشیش حمله ور شد.
هیچ پیامی براش نیومده بود، سردرگم و نگران شروع کرد به جوویدن پوست انگشت شصتش
"نکنه تصادفی کرده که تا الان پیام نداده؟"
سری تکون داد
"نه، نه حتما کاری پیش اومده براش"
خودشو قانع کرد و از جاش بلند شد،پشت میز نقاشیش نشست و صورت تهیونگ رو تو ذهنش اورد.
دستاش تند تند شروع کرد به حرکت کردن،بعد چند دقیقه به چیزی که کشیده بود خیره شد
حالت آخری که از تهیونگ به یادش بود
با یک لبخند کمرنگ که برا پسر کوچولوش دست تکون میداد!
اهی کشید و برگه رو روی اینه چسبوند.
بلند شد و به سمت اتاق فلیکس رفت و در زد

+هعی میتونم بیام تو؟

-بیا!

طبق معمول رو تخت لم داده بود و مشغول آهنگ گوش دادن بود.
سری به معنی "چیشده" تکون داد.
کوک لبخند مهربونی زد

+اومدم داداش کوچولوی کیوتمو ببینم!

-خب، راستی با کی رفتی بیرون؟

کوک اهسته لبشو گاز گرفت و زمزمه کرد.

+تهیونگ!

فلیکس یک ضرب رو تخت نشست و تقریبا داد زد

-چی؟ تهیونگ اینجا بود؟

کوک با کمی ترس سرشو تکون داد
فلیکس عصبی غرید.

-و تو اونوقت هیچی به من نگفتی؟ (اخمی کرد) نکنه ازش خوشت میاد هوم؟

کوک هول شد و دستاش یخ کرد، خنده عصبی کرد

+نه.. نه.. (خندش بلندتر شد)از این جور آدما خوشم نمیاد!

تو دلش لعنتی به دروغ بزرگی که گفته بود فرستاد.
فلیکس پوزخندی زد و ادامه داد

-آره؟ پس چرا رفتی باهاش بیرون؟

من و منی کرد

+خب.. خب.. یعنی.. اومده بود.. من خبر نداشتم خیلی یهویی شد نمیدونستم اومده بوسان!

فلیکس با حرص سرشو برگردوند

-خیل خب مهم نیست!

کوک لباشو روهم فشار داد،
دوست داشت بگه نمیخوام به هیچ وجه تهیونگ رو ببینی حتی به عنوان دوست!
"هعی کوک از کی انقد حسود شدی؟"
"از وقتی سر و کله اون آدم هات و جذاب پیداش شده"
زیر لب آهسته فاک آرومی به ذهنیت منحرفش راجب تهیونگ فرستاد!
فلیکس متعجب بهش خیره شد

-کوک چیشده؟ با خودت حرف میزنی؟

کوک تند تند سر تکون داد و سمت در رفت

+نه.. میدونی امتحان دارم یکم فکرم مشغوله

" آره جونه خودت، فکرت مشغول درس نیست مشغول تهیونگه! "

از اتاق بیرون اومد و نفسشو محکم فرستاد بیرون و محکم زد به سرش و آروم زمزمه کرد

+دو دقیقه محض رضای فاک آروم بگیر!
....

𝐵𝑒𝑙𝑜𝑛𝑔 𝑡𝑜 𝑑𝑎𝑑𝑑𝑦🤍🍼Where stories live. Discover now