آهنگ just the two of us از bill withers رو پلی کرد و به جاده خیره شد.
به فکر فرو رفت، حس ناشناخته ای رو تو اعماق وجودش احساس میکرد.
صدای آهنگ رو بیشتر کرد و سرشو به صندلی تکیه داد و با چشمای نیمه باز به یک نفر فکر میکرد!
اون یک نفری که بدجور ذهنشو مشغول کرده بود و باعث شده بود قلبش بیشتر از قبل کار کنه و دیگه گوشه سینش خاک نخوره.
مدام تکون خوردن ماشین برای کوک مثل یک گهواره عمل میکرد، کم کم چشمای گردش که همیشه برق خاصی داشت بسته شد و به خواب عمیقی فرو رفت.
.....-کوک، هعی کوک، بیدارشو عجیب غریب!
چشماشو سریع باز کرد و برا چند دقیقه هنگ کرده بود و سعی میکرد یادش بیاره کجاست!
به قیافه فلیکس خیره شد که با اخم و خنده بهش خیره شده بود. تکون دیگه ای به کوک داد-چت شده احمق خان؟بیا بیرون دیگه ای بابا
چشماشو از درد روهم گذاشت و لباشو آویزون کرد و غر زد
+بسه دیگه الان میام
فلیکس شونه ای بالا انداخت و دور شد.
مثل همیشه بعد خوابیدن تو ماشین سردرد شده بود،کمی سرشو فشار داد و از ماشین پیاده شد.
چمدونشو برداشت و به خونه ای باباش تو سئول اجاره کرده بود نگاهی انداخت!
پشت سر فلیکس وارد آسانسور شد و مامانش با خنده ای گفت-کوک چقدر خوابیدی تو! خوبی مامان؟
کوک آهسته سرشو تکون داد، در واقع اصلا خوب نبود و سردرد بدی داشت!
بلاخره بعد ماه ها باباشو دید و با لبخند بچگانه و ذوق زده ای گفت+سلام بابایی!
آقای جئون لبخند کمرنگی زد و موهای کوک رو بهم ریخت
-سلام پسر بابا چطوره؟
کوم خنده ای کرد و دماغشو چین داد
+کوک خوبه، بابا چطور؟
لبخند مهربونی زد
-منم خوبم!
کوک منتظر سلام و احوال پرسی فلیکس و مامانش نشد و وارد خونه شد.
یک خونه تقریبا بزرگ با دوتا اتاق خواب!
پفی کشید و با خنده ریزی زمزمه کرد+پس با فلیکس هم اتاقی ام!
دستی شونشو فشار داد و بعد صدایی که از رو شوخی عصبی بود گفت
-چی گفتی؟؟نکنه میخوای بمیری کوکی؟!
کوک ترسیده برگشت و به اخم فلیکس خیره شد، لباشو جمع کرد و با لحن بچگانه ای گفت
+من.. من منظوری نداشتم!
فلیکس خنده ای کرد و گفت
-دیوونه!
کوک خنده ای کرد، با اینکه از فلیکس دوسال بزرگتر بود اما از نظر روحی و هیکلی خیلی کوچیک تر بود!
واسه همین کسی باورش نمیشد کوک بزرگتر از فلیکسه.
آقای جئون کنار دو پسرش ایستاد و آروم و با کمی خنده گفت
![](https://img.wattpad.com/cover/249846870-288-k852761.jpg)
YOU ARE READING
𝐵𝑒𝑙𝑜𝑛𝑔 𝑡𝑜 𝑑𝑎𝑑𝑑𝑦🤍🍼
Fanfiction(تکمیل شده) کوک نمیدونست بعدا قراره کسی بیاد تو زندگیش که به خاطر یکبار بغل کردنش کیلومترها راه رو طی کنه!:) . کاپل[ویکوک]،[کمی هم هیونلیکس] ژانر: اسمات،ددی بیبی هپی اند:)