_𝐩𝐚𝐫𝐭𝟏𝟖_

4.9K 740 144
                                    

اخر پارت رو حتما بخون لاوم:)))





کوک**

بعد رفتن تهیونگ پشت در زانو زد،سعی کرد افکارشو جمع و جور کنه!
لعنتی با اینکه 17 سال سن داشت اما مثل بچه های 5 ساله رفتار میکرد..
دست خودش نبود، اون ذاتش همینطوری بود، انقد لجباز و حساس و شکننده!
تو خودش جمع شد و هق هقش دوباره از سر گرفت.
با پاهای لرزونش بلند شد و چشمای اشکیشو مالید، با لبای اویزون و قیافه ناراحتش سمت اتاق رفت، تا کمی راجب این قضیه فکر کنه..
واقعا میخواست حرفاشو گوش کنه؟ اگه اون از سادگی کوک استفاده کنه و بهش دروغ بگه چی؟
زانوهاشو بغل گرفت و چونشو روش قرار داد!
اون فقط مشکل زیادی فکر کردن داشت، اون فقط زیادی ترسیده و غیرقابل پیش بینی بود..
"تهیونگ اینطوری نیست، شبیه کدوم از ادمای زندگیت بوده؟ کوانگ؟"
سرشو به چپ و راست تکون داد،به اینه خیره شد
"ولی فکر نمیکنم دلم بخواد باهاش حتی حرف بزنم"
قلبش تپش گرفت و لبشو گاز گرفت
"دو دقیقه صبر کن رد بشه بعد الکی فاز بردار کوک، داری بچه میشی، بیشتر از همیشه داری گند میزنی"

....

فقط یک روز دیگه تهیونگ تو بوسان بود و کوک حسابی فکرش مشغول بود!
تصمیم گرفته بود بره و حرفاشو گوش کنه، چون قطعا قلبش اجازه نمیداد به همین راحتی کنارش بزاره...
بعد کلی کلنجار رفتن با خودش گوشیشو برداشت و تند تند نوشت
" ساعت 7 میشه بیای دنبالم؟ "
بعد گذشت چند دقیقه ای جواب داد
"حتما"
نفس راحتی کشید و برای فلیکس نوشت
"من میرم تهیونگ رو ببینم، خواهش میکنم پاپیچم نشو"

.....

هودی سورمه ای همراه ال استار های خاکستری رنگش رو پوشید، قیافش بی روح تر و شکننده تر از همیشه بود!
حتی حوصله نداشت دستی بهش بکشه..
لبخند غمگینی زد و راس ساعت 7 زنگ خونه به صدا در اومد..
با گام های بلند خودشو به در رسوند و باز کرد، سعی کرد بهش نگاه نکنه چون حتما دل کندن ازش سخت تر میشد

-سلام

پاهاشو کمی تکون داد و اهسته زمزمه کرد

+سلام..

تهیونگ بی درنگ دستشو گرفت و محکم تو بغلش گرفت، نفس کوک تو سینش حبس شد، دوباره داشت همون گرمایی که خودشو ازش دریغ میکرد رو حس میکرد!
همون آرامشی که ددیش براش ساخته بود و حالا ازش فرار میکرد..
داخل موهای کوک نفس کشید و زمزمه کرد

-دلم برای این بو تنگ شده بود بیبی!

کوک لباشو روهم فشار داد و با صدای لرزونش گفت

+من.. من اومدم که حرفاتو بشنوم!

تهیونگ که متوجه لحن ناراحت و دلخورش شده بود کمی عقب کشید و درحالی که شستشو رو دست کوک میکشید شمرده گفت

-میتونیم بریم جای دیگه که حرف بزنیم؟

کوک نگاهشو دزدید و اهسته سرتکون داد..

𝐵𝑒𝑙𝑜𝑛𝑔 𝑡𝑜 𝑑𝑎𝑑𝑑𝑦🤍🍼Where stories live. Discover now