_𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟐_

5K 835 285
                                    

به برفا خیره شده بود، هوا بشدت سرد بود و محکم دستاشو بهم دیگه می‌مالید و با لپای سرخ شدش "ها" یی می‌کرد.
تهیونگ نگاهی به کوک کرد و سمتش رفت، به دستای قرمز کوک خیره شد و تو دستای گرمش نگهشون داشت.
قلب کوک باز بی جنبه بازی در اورد و همه چیو لو داد!
لبشو گازی گرفت و دستاشو بیرون آورد و زمزمه کرد

+ممنون، نیازی نیست!

و داخل جیب هودیش قرار داد،تهیونگ شونه ای بالا انداخت و بیخیال پاکت سیگاری بیرون آورد و یکی بین لبای تقریبا باریکش قرار داد.
کوک با تعجب به سیگار بین لباش خیره شد و با لحن بچگانش شمرده شمرده حرف زد

+کار خوبی نیست آدم به این فکر نکنه که ‌شاید کسی اینجا سیگار براش ضرر داشته باشه، حالا بقیه به کنار خودتون چی؟

تهیونگ پوزخندی زد و با فندک مشکی رنگی سیگاری روشن کرد و کام عمیقی گرفت و پرسید

-از کی تاحالا من شدم شخص سوم؟

کوک لپاشو تو دهنش جمع کرد و کمی این پا و اون پا کرد

+خب.. فکر می‌کنم اینطوری بهتر باشه!

تهیونگ نگاه طولانی بهش کرد و تا خواست حرفی بزنه هیونجین با دوتا چوب اسکیت جلوشون ظاهر شد و لبخند جذابی زد

-اینم برا شما دوتا عجیب غریب!

فلیکس خنده بلندی کرد و روبه هیونجین با لحن کیوتی گفت

+واااا، شاید کوک عجیب غریب باشه ولی ته..

سکوت کرد و چیزی نگفت، هیونجین لبخند بانمکی زد

-نه بابا، خبر نداری، تهیونگ دست کمی از کوک شما نداره حتی رو دستشم میزنه!

کوک چیزی نگفت و یکی از چوب اسکیت هارو ازش گرفت و تشکری کرد.
فلیکس که چوب هارو بالا نگه داشته بود با کنجکاوی پرسید

-خب، کسی نمیخواد طرز استفاده از اینارو آموزش بده؟

هیونجین با ملایمت و شمرده شمرده شروع به توضیح دادن کرد

-خب قبل از اینکه بهتون نشون بدم باید کلاه و عینک بزنید بعد شروع میکنم و شما یکی یکی انجام بدید.

همگی سری به عنوان موافقت تکون دادن، بعد حدود گذشتن یک ساعت سر و کله زدن با هم دیگه بلاخره یاد گرفتن و نوبت به حرکت کردن رسید.
فلیکس به سمت تهیونگ حرکت کرد و کنارش ایستاد، کوک لباشو ورچید و آهسته سمت هیونجین رفت.
حالا که قرار بود همه چی که همونطور پیش بینی کرده بود پیش بره، جلوشو نمی‌گرفت!
به چوب های اسکیش خیره شده بود و متوجه نگاه‌های گاه و بیگاه تهیونگ نمیشد.
هیونجین با صدای تقریبا بلندی گفت

-خب همه به صف بشن،میخوایم حرکت کنیم!

فلیکس با خوشحالی دستای تهیونگ رو گرفت و باعث شد دوباره نفس تو سینه کوک حبس بشه!
هیونجین دستای کوچولوی کوک رو گرفت و زمزمه کرد

𝐵𝑒𝑙𝑜𝑛𝑔 𝑡𝑜 𝑑𝑎𝑑𝑑𝑦🤍🍼Where stories live. Discover now