2. Feeling empty

677 135 22
                                    



«J-Hope»

به اندازه یک پلک بهم زدن صدای نامجون رو شنیدم که به شونم میزد"هوسوک! هوسوک..! خوابی؟ پاشو رسیدیم!"

چشمامو مالیدم و سرمو بلند کردم. به بیرون از پنجره نگاه کردم و لبخندی روی لبم نشست. همه از ماشین پیاده شده بودن و من هم پیاده شدم. جانکوک و تهیونگ جلوتر از من مشغول راه رفتن بودن و جین سمت چپم داشت با جیمین صحبت میکرد. نمیتونستم بشنوم چی میگن ولی جیمین هر چند ثانیه یک بار نیم نگاهی بهم مینداخت. لبخندی روی لبش نبود و چشمای زیباش از پشت عینک پر از حرف شده بود. یونگی همینطور که دستشو توی ژاکت مشکی رنگش کرده بود، کنارم ایستاد و سر تا پام رو نگاه میکرد، بدون اینکه هیچ حرفی بزنه. راستش خسته تر از اونی بودم که بپرسم دقیقا داره به چی فکر میکنه.

جین در خونرو باز کرد و تهیونگ نفس عمیقی کشید و گفت" آه بخش مورد علاقم... رسیدن به خونه بعد از یه روز سخت و خوردن شیرموزی که جانکوک تو یخچال قایم کرده..."

لبخند مرموزی زد و خندید و به سرعت به سمت اشپزخونه دوید. جانکوک که داشت اروم کفششو توی جاکفشی میزاشت تا این حرف رو شنید چشماش به بزرگترین شکل ممکن‌ باز شد. جانکوک شروع کرد دنبالش دویدن و همینطور که دنبالش میدوید اسمشو پشت هم صدا میزد و صدای خندهاشون بلند شده بود. جین به نامجون نگاه کرد، به شونش ضربه ای زد و خندید. نامجون هم با یه خنده جواب جین رو داد.

(نقشه اصلی خوابگاه پسرا)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(نقشه اصلی خوابگاه پسرا)

من به هیچی نمیتونستم فکر کنم جز دوش اب گرم و دراز کشیدن رو تخت. پس همینجوری که وارد خونه شدم شروع کردم دکمه های لباسمو باز کردن و به سمت اتاق میرفتم. اتاق منو جیمین کمترین فاصله رو با راهرو ورودی داره. و همینطور که به سمت اتاق قدم برمیداشتم زیر چشمی جیمین رو میدیدم که به پایین نگاه میکرد و لبشو جمع کرده بود. این یعنی مشغول فکر کردن به چیزیه که ازش خوشحال نیست.

وارد اتاق شدم و کیفمو روی تخت پرت کردم. در حموم رو باز کردم و قفل در رو بستم. همینطور که مشغول دوش گرفتن بودم. به اجرای امروز جیمین فکر میکردم. حرکات دلبرانه ای که با متن اهنگش به خوبی جفت میشدن. موهای نرم، پوست سفید لطیف با بدنی ظریف اما عضلانی... وای حتی بافکر کردن بهش تو بدنم احساس داغی میکردم... اب گرم تمام بدنمو شل کرده بود و تمام تنم پر از احساس سنگینی شده بود...

Pretend | HopeminWhere stories live. Discover now