6. GHB

531 93 6
                                    

«J-Hope»

چشمامو اروم باز کردم. سرم خیلی درد میکرد و تو بدنم احساس کسالت داشتم. تو دماغم خشک خشک بود و میسوخت. اطرافمو نگاه کردم و متوجه شدم تو اتاق یونگی خوابیدم. خیلی گیج از روی تخت پاشدم و پیش بقیه رفتم. همه روی مبل نشسته بودن و فیلم تماشا میکردن. با چشمام دنبال جیمین میگشتم ولی توی جمع ندیدمش.

همگی بهم سلام کردن و یونگی خندید و گفت "ساعت خواب! رو تخت من خوب خوابیدیا!"

چشمامو مالیدم و دستمو رو پیشونیم گذاشتم."آه سلام ساعت چنده مگه؟"

جانکوک گفت" یک و نیم"

چرا انقدر خوابیدم؟! چرا چیزی از دیشب یادم نمیاد؟!

به بقیه نگاه کردم و گفتم"جیمین کجاس؟"

جین آهی کشید و گفت"صبح که یونگی از اتاق اومد بیرون جیمین در رو قفل کرد. ازون موقع خبری ازش نداریم. در رو باز نمیکنه تهیونگ از صبح داره صداش میکنه"

یعنی جیمین حالش چطوره!؟

با نگرانی اخم کردم"یعنی چی اخه؟! یونگی تو صبح داشتی میومدی بیرون جیمینو دیدی؟"

" زیر پتو بود خودشو نتونستم ببینم"

نامجون بهم نگاه کرد و گفت" اونجا اتاق توام هست. نمیتونه راهت نده! برو داخل ببینش اگر تونستی باهاش صحبت کن! نشد فقط بگو حالش چطوره همه نگرانشیم."

"اره اره حتما"

دستمو روی پیشونیم گذاشتم و به سمت اشپزخونه رفتم یه لیوان اب برداشتم و کشوی دارو هارو باز کردم . یه قرص مسکن برداشتم که جین گفت" هوسوک با شکم خالی نخورش"

چند قاشق برنج دهنم گذاشتم و قرص رو با اب خوردم. سرم واقعا درد میکرد و ذهنم درگیر جیمین بود. نمیتونستم صبر کنم و میخواستم سریع تر ببینمش.

چرا جیمین حالش خوب نیس؟!یعنی چه اتفاقی افتاده؟

نفس عمیقی کشیدم، به سمت اتاق رفتم و در زدم. جیمین با صدای اروم و خسته جواب داد"بله؟"

صداش میلرزید میتونستم بفهمم که حسابی گریه کرده و بی جون شده.

قلبم تو سینم فشرده شد. با لحن مهربون و اروم جواب دادم" جیمینی! منم... میشه بیام تو؟"

هیچ جوابی نشنیدم...

ادامه دادم"میدونم دوس داری تنها باشی ولی اونجا اتاق منم هست. میخوام لباس بردارم"

صدای پاشو شنیدم که به سمت در میومد. کلیدو توی در انداخت و قفل در رو باز کرد و به سمت تخت برگشت. در اتاق رو سریع باز کردم و با چشمم دنبال جیمین گشتم. روی تخت نشسته بود و پتورو دورش کشیده بود. چشم هاش کبود بودن و لنز طوسی رنگی رو چشمش گذاشته بود. لبش زخم شده بود و زیر چشم هاش ورم کرده بود. سرشو پایین انداخته بود و وقتی منو دید خودشو بیشتر توی پتو جا کرد.

Pretend | HopeminWo Geschichten leben. Entdecke jetzt