5. Red wine

591 90 8
                                    


(هندزفری دم دستتون داشته باشید!)
-------------------------------------------------

«Jimin»

روی تختم نشسته بودم. چراغ اتاق خاموش و چراغ خواب بالا سرم روشن بود. لباس هایی که امروز خریده بودم و تا میکردم و لبخند میزدم. صدای گوشیمو شنیدم و از روی تخت برش داشتم. چشامو ریز کردم و به سختی پیام هوسوک رو خوندم و گوشیو کنار گذاشتم. روی تخت دراز کشیدم و منتظر اومدن هوسوک شدم.
بعد از دو دقیقه صدای پاش رو شنیدم و روی تخت نشستم.

تق...تق...

با صدای ارومی گفت"جیمینی من اومدم"

لبخند زدم و به در نگاه کردم."هوبی هیونگ بیا داخل"

از روی تخت بلند شدم و بهش نگاه کردم. سخت میتونستم ببینمش ولی میتونستم تشخیص بدم که لبخند قشنگی روی لباشه و تو دستش یه بطریه. سرمو خم کردم و گفتم" ممنونم که اومدی!"

خنده کوچکی کرد و گفت"نگران نباش جدا از همم باشیم بالاخره تنها هم اتاقیت منم خب"

لبخند زدم و روی تخت نشستم.

ادامه داد"حقیقتا زیادم خوابم نمیومد. نوشیدنی اوردم...گفتم یکم صحبت کنیم و بنوشیم! البته اگر خوابت نمیاد"

جواب دادم"نه خوابم که نمیاد ولی شاید من نتونم باهات بنوشم. یکم دلم درد میکنه"

به سمت عقب برگشت و دور اتاق قدم زد. با دقت به اطراف نگاه میکرد و وقتی به کنار میز رسید بطری رو روی میز گذاشت. من روی تخت نشسته بودم و دستمو لای پام گذاشته بودم. برای اینکه بقیه بیدار نشن با صدای ارومی گفت" جیمین! عینکتو پیدا کردم!"

به سمتش برگشتم و نگاهش کردم. به سمتم اومد و عینکو رو دستم گذاشت. عینک رو به چشام زدم و دستمو لای موهام کردم.

همه جا واضح تر شد...

به هوسوک نگاه کردم. زیر چشم هاش گود افتاد بود و به نظر خسته میومد ولی مثل همیشه لبخند میزد. جای دندونم سر بازی، روی گردنش کبود شده بود و یکم باعث خجالتم میشد. از جام بلند شدم." ممنون هوبی"

خندید و گفت"حواس پرت"

منم خنده کوچکی کردم و پایینو نگاه کردم. هوسوک به سمت میز برگشت و بطری شراب رو برداشت و به سمت در رفت. همینطوری که با چشمام دنبالش میکردم به من نگاه کرد و گفت" خب...جیمین خوب بخوابی"

بهش زل زدم و گفتم"هیونگ میشه لطفا نری..."

دستشو پشت سرش گذاشت و گفت"خب...اخه"

Pretend | HopeminWhere stories live. Discover now