20. Dance room

612 73 28
                                    


«Jhope»

نفس عمیقی کشید و به بدنش کش و قوس داد. چشم های زیباش روی هم بود و خودشو توی بغلم جا کرد. گرمای تنم رو از آن خودش کرد و عطرمو نفس میکشید.

"صبحت بخیر فرشته..."

لبخند زیبایی روی لباش نشست و به ارومی چشماشو باز کرد. بوسه ای به پیشونیش زدم و سرمو دوباره روی بالش گذاشتم. با چشم های خمارش بهم نگاه میکرد و من مست عمق چشماش شده بودم که سرشو از روی بالش بلند کرد و بوسه طولانی تر ای روی لبام کاشت. قلبم در لحظه ایستاد و تو تمام بدنم حس لذت جریان پیدا کرد...

"عاه جیمین نمیدونم انقدر شب ها بیدار موندم و تصورت کردم که دیوونه شدم و توی توهم گیر کردم یا واقعا تویی که به لبام بوسه میزنی..."

خنده ی کوتاهی کرد و ذوقی توی چشماش پدیدار شد که دلمو بیشتر از هر چیز دیگه ای میلرزوند. توی چشمام زل زد و موهامو بین انگشتاش نوازش میکرد.

"هیونگ موهات خیلی نرمه"

"جیمین چرا بهم هنوزم میگی هیونگ"

"خب اخه ازم بزرگتری"

"یاااه دیگه نگووو"

"خب چی بگم پس؟ دوست پسرم؟ عشقم؟"

چشم غره ای اومدم"پوف لوس نشو فقط اسممو صدا کن"

خنده ی شیطونی کرد" باشه هیونگ بریم صبونه بخوریم؟ گشنمه"

حرصی شدم و مچ دست جیمین رو توی دستم قفل کردم"جیمیـ... هوف اصن هرچی... بریم پسره ی لجباز"

همینطور که میخندید بوسه ای به دستش زدم و مچشو رها کردم. از روی تخت بلند شدیم و از اتاق خارج شدیم. هیچکس توی سالن نبود ولی میدونستم که نامجون ساعت هشت و نیم بیدار میشه، یعنی حدود ده دقیقه دیگه..."

"جیمین میخوام تخم مرغ درست کنم با تست... بنظرت خوبه؟"

"من که خیلی دوس دارم...تست ها و بقیش با من"

تخم مرغ هارو از یخچال بیرون اوردم و ماهیتابه رو روی گاز قرار دادم. جیمین تست هارو از توی کانتر خارج کرده بود و مشغول برش زدن سبزیجات بود. ظرف کیمچی رو از یخچال خارج میکردم که با صدای نامجون به سمتش برگشتم.

"به به چه بویی! سلام صبحتون بخیر..."

"عاه سلام هیونگ خوب خوابیدی؟"

"اره جیمینا بد نخوابیدم. دیشب مشغول چک کردن توییتر بودم یکم دیر خوابیدم ولی الان سرحالم...هوسوک تو خوبی؟" پشت میز نشست و گوشیشو روی میز رها کرد.

Pretend | HopeminOnde histórias criam vida. Descubra agora