26. Getting wet

749 79 19
                                    

«Jimin»

"آههههه هوسوک تمومش کن!!"

تمام بدنم داغ شده بود. حس میکردم نفسام اتیشیه و کل تنم شل شده بود. هوسوک روی تنم خیمه زده بود و با تمام ولع مشغول مکیدن سینهام بود و همزمان عضوشو روی عضوم حرکت میداد. پایین تنم تیر میکشید و حرارت توی بدنم پخش میشد.

"آههه! دیگه نمیتونم. میخوام سریع حست کنم..آه!"

تنشو از روی تنم جدا کرد و همینطور که سینم از شدت نفس بالا پایین میشد به سمت در اتاق رفت و کلیدو توی در چرخوند. حرکت کردنشو بی طاقت دنبال میکردم که به سمت کشوی بغل تختمون رفت. نفسام اروم میشدن و منتظر بهش نگاه میکردم که دستبند های چرمی مشکی رنگی رو توی دستاش دیدم که به وسطش بندی اویزون شده بود.

"جیمین، برات سورپرایز دارم"

متعجب بهش نگاه کردم و اب گلوم رو قورت دادم. توقع دیدن چنین چیزی رو نداشتم.

"هوسوک میخوای چیکار کنی؟"

لبخندی روی لباش نشسته بود و بدون اینکه حرفی بزنه بین پاهام قرار گرفت. دستنبد روی تو دستاش چرخوند و مقابل من قرار داد.

"دستتو بکن این تو بیبی"

مضطرب دستمو جلو بردم و توی دستبند ها قرار دادم. استرس داشتم ولی یه حس عجیبی ته دلم تجربه این دستبند رو میخواست. بند دست بند رو دور دستم سفت کرد و تا دستامو کمی جابجا میکردم و بهشون نگاه میکردم که با شدت به سمت بالا کشیده شدم.

هوسوک بند بین دستبند هارو دور دستش پیچیده بود و با کشیدن بند منو به سمت خودش کشید و لباش رو محکم به لبام کوبید. بند رو توی دستاش زندانی کرده بود و مشغول خوردن لبام بود. زبونمون روی هم میغلتید که شروع کرد به کشیدن دستش از روی شلوار روی عضو تحریک شدم و آه غیرقابل کنترلی توی دهنش رها کردم. پاهام میپیچید و میخواستم هرچه سریعتر دراز بکشم. میخواستم توی خودم حسش کنم دیگه نمیتونستم این حجم از تحریک شدنو تحمل کنم ولی لبامو که از لباش جدا میکردم محکم تر بند رو به سمت خودش میکشید.

لباشو از لبام جدا کرد و همینطور که نفسای داغش به صورتم برخورد میکرد زمزمه کرد"حرف، حرف منه! کجا واسه خودت در میری؟"

بی وقفه و سریع دستشو به عضوم میکشید. داشت صبرمو تموم میکرد. میدونست نمیتونم تحمل کنم و وجودم به لرزش در اورده بود.

"امممم...هوبی... میخوامت... دیگه... نمیتونم...آههه"

ضربان قلبم ناگهان تند تر شد. دست هوسوک توی شلوارم رفته بود و تند تر از قبل مشغول مالیدن عضو هاردم بود. رطوبت پریکامم روی میون انگشتاش حس میکردم. لباشو تو لبام قفل کرد و محکم زبونمو میمکید که لرز ریزی توی پام حس کردم و ثانیه ای بود که نفسای گرمم تبدیل شد به کام توی شلوارم. تمام کامم توی شلوارم خالی شد و بدن سستم روی تخت رها شد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 22, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Pretend | HopeminWhere stories live. Discover now