4. Truth or dare?

556 112 8
                                    

«J-Hope»

سرم درد گرفته بود.صدای برخورد قطره های بارون رو شیشه هم برام عذاب اور بود. لپام قرمز بودن و خیلی گیج با لبخند مصنوعی از اتاق بیرون رفتم. بقیه رو دیدم که روی زمین به صورت گرد نشسته بودن و داشتن صحبت میکردن.

نامجون کنار جین نشسته بود و کتابش رو روی پاش گذاشته بود. جین کنار جانکوک بود و سرشو روی‌ شونه نامجون گذاشته بود. جانکوک کنار تهیونگ بود و مشغول حرف زدن بودن. جیمین هم کنار تهیونگ نشسته بود و داشت گوشیشو چک میکرد.

جین متوجه من شد و گفت" اومدی! جیهوپ بیا بشین"

جیمین و نامجون خودشونو جابجا کردن و برای من جا باز کردن. راستش سعی میکردم ولی به زور میتونستم لبخند بزنم. هنوز طعم و بوی تند لباش توی دهنم بود. بین جیمین و نامجون نشستم و به جیمین نگاه کردم. جیمین گفت"هوبی هیونگ خوبی؟ روزت چطور بود؟" لبخند زیبایی زد و من برای یک لحظه هم که شده حواسم از اتفاق توی اتاق پرت شد.

" خوب بود. با جین کلی تو سالن رقص یادت کردیم"

لبخند زد و سرشو پایین انداخت. ناگهان جانکوک گفت" یونگی کجاست؟ بیاد که شروع کنیم دیگه"

نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم" یونگـ..ی.. توی.. تو اتاق دیدمش رو تخت جیمین از حال رفته بود. احتمالا خیلی مشروب خورده."

تهیونگ گفت" عاه، حیف شد! امشب شب هفت نفرمون بود ولی مشکلی نداره میتونیم هنوزم بازی کنیم"

پرسیدم" چه بازی ای؟!"

جین گفت" جرئت و حقیقت"

وای نه... تو این شرایط هیچ بازی ای نمیتونه برام بدتر از جرئت حقیقت باشه...

نامجون گفت" خب همگی بلند شید جاهامونو عوض کنیم و دور تر بشینیم تا بشه راحت بطری رو چرخوند"

همه بلند شدیم و دور تر از هم به ترتیبه جین، تهیونگ، نامجون، جیمین، جانکوک و من نشستیم.

جیمین گفت" خب شروع کنیم! اول کی میچرخونه؟"

تهیونگ گفت" اول من میچرخونم"

بطری چرخید و چرخید...

سر بطری: جانکوک/ ته بطری:جین

جین خندید و گفت" خب جانکوکاا جرئت یا حقیقت؟"

"معلومه جرئت!"

جین کمی فکر کرد و گفت"تو باید لباستو در بیاری بری بیرون و بیست تا شنا بری"

Pretend | HopeminWhere stories live. Discover now