_عاححححح یواشترررر_الان..... تموم میشه یکم تحملش کننن
_فشار ندههههههه.... اخخخ... درد میکنهههه
_تمو... م.. شد بیا اینم از این
عرق خیالی روی پیشونیشو با پشت دستش پاک کردو به تهیونگ زل زد_کدوم احمقی... اینجوری پمادو میمالونه؟ جر میخوردی مثل دفعه قبل میزدی؟
_دفعه قبل اروم زدم الان کبودتر شده فک کردم جذب نشد محکمتر زدم جذب بشه
_تو.... تو.. واقن یه احمقییییی
_چینجا؟
به کمک دسته کاناپه بلند شد و روبروی شوهرش ک روی کاناپه نشسته بود ایستاد_جئون
_هم
_گشنمه
_تو یخچال هر چی هست بخور ب من چ؟
و کنترل تلویزیونو گرفتو همونطور ک کانال هارو جابجا میکرد پاشو رو هم گذاشت_زدی ناقصم کردی باید تقاصشم بدی
_اومو.... من زدم ناقصت کردم؟ اون چیه تو مغزت؟ گچ؟ یا گوه؟
_چیی؟
بالشت روی کاناپه رو برداشت و با تمام قدرت به سر جونگکوک زد_اییییییی وحش امازون چتهههههه
_حقته الاغ
جونگکوک همونطور ک سرشو میمالید فحشی هم به همسرش میداد ک دست کمی از عزراییل نداشت
_ببین جئون...
_تو ک هنوز اینجایی.. اینهمه وقت گزاشتی زر میزدی تا الان میتونستی یه چیز درست کنی بکوفتی
_اوکی اوکی ولی این یادت باشه ک دوکبوکی های من حدف نداره نبینم یه تیکه ازش برداری.. پدرتو در میارم..
_چرا برندارم اونوقت؟
_عجب رویی داریا هیچ غذایی واسم اماده نکردی و برای همینم بهت نمیدم اگ گرسنه ای زنگ بزن از رستوران برات بیارن
بعد از اتمام حرفش به اشپزخونه رفتو مشغول کارشد و تمام مدت سعیشو میکرد ک به درد پهلوش توجهی نکنه
همونطور ک دوکبوکی توی قابلمه رو هم میزد نیم نگاهی به جونگ کوک کرد ک وارد اشپزخونه شده بود
مدتی بعد جونگکوک کنار تهیونگ ایستاد و داخل قابلمه رو نگاه کرد_سه زرتتت اینو میگفتی حرف نداره اینقد ازش تعریف میکردی؟
_هه... اگ بخوریش نظرت چهارصد و دویست درجه تغییر میکنه
_چهارصد و دویست؟ عه پس بده بخورمش
_سعی نکن گولم بزنی جئون. عمرا بهت بدم
_عجب لجبازی هستیا خب یکم بده ببینم چیجوریه دیگ
_ناچ
_اوکی یچیزی میخاستم بگم
BẠN ĐANG ĐỌC
๑BLUE EYES๑
Lãng mạnژانر:امپرگ~ اسمات~ رمنس~درام~ گی ~زندگی روزمره تهیونگی ک به خاطر ابی بودن چشماش از خانوادش طرد میشه و بعد ازون مجبور میشه با پسرعموش ازدواج کنه 😶🌼 چی میشه اگه بعد از طلاقش دوباره مجبور بشه با مرد شیطان صفتی به اسم جانگکوک ازدواج کنه ک از تهیونگ مت...