20

3.9K 615 191
                                    


_عاححححح یواشترررر

_الان..... تموم میشه یکم تحملش کننن

_فشار ندههههههه.... اخخخ... درد میکنهههه

_تمو... م.. شد بیا اینم از این
عرق خیالی روی پیشونیشو با پشت دستش پاک کردو به تهیونگ زل زد

_کدوم احمقی... اینجوری پمادو میمالونه؟ جر میخوردی مثل دفعه قبل میزدی؟

_دفعه قبل اروم زدم الان کبودتر شده فک کردم جذب نشد محکمتر زدم جذب بشه

_تو.... تو..  واقن یه احمقییییی

_چینجا؟
به کمک دسته کاناپه بلند شد و روبروی شوهرش ک روی کاناپه نشسته بود ایستاد

_جئون

_هم

_گشنمه

_تو یخچال هر چی هست بخور ب من چ؟
و کنترل تلویزیونو گرفتو همونطور ک کانال هارو جابجا میکرد پاشو رو هم گذاشت

_زدی ناقصم کردی باید تقاصشم بدی

_اومو.... من زدم ناقصت کردم؟ اون چیه تو مغزت؟ گچ؟ یا گوه؟

_چیی؟
بالشت روی کاناپه رو برداشت و با تمام قدرت به سر جونگکوک زد

_اییییییی وحش امازون چتهههههه

_حقته الاغ

جونگکوک همونطور ک سرشو میمالید فحشی هم به همسرش میداد ک دست کمی از عزراییل نداشت

_ببین جئون...

_تو ک هنوز اینجایی.. اینهمه وقت گزاشتی زر میزدی تا الان میتونستی یه چیز درست کنی بکوفتی

_اوکی اوکی ولی این یادت باشه ک دوکبوکی های من حدف نداره نبینم یه تیکه ازش برداری.. پدرتو در میارم..

_چرا برندارم اونوقت؟

_عجب رویی داریا هیچ غذایی واسم اماده نکردی و برای همینم بهت نمیدم اگ گرسنه ای زنگ بزن از رستوران برات بیارن

بعد از اتمام حرفش به اشپزخونه رفتو مشغول کارشد و تمام مدت سعیشو میکرد ک به درد پهلوش توجهی نکنه

همونطور ک دوکبوکی توی قابلمه رو هم میزد نیم نگاهی به جونگ کوک کرد ک وارد اشپزخونه شده بود
مدتی بعد جونگکوک کنار تهیونگ ایستاد و داخل قابلمه رو نگاه کرد

_سه زرتتت اینو میگفتی حرف نداره اینقد ازش تعریف میکردی؟

_هه... اگ بخوریش نظرت چهارصد و دویست درجه تغییر میکنه

_چهارصد و دویست؟ عه پس بده بخورمش

_سعی نکن گولم بزنی جئون. عمرا بهت بدم

_عجب لجبازی هستیا خب یکم بده ببینم چیجوریه دیگ

_ناچ

_اوکی یچیزی میخاستم بگم

๑BLUE  EYES๑Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ