part10

4.2K 716 157
                                    

یک هفته گذشته
یک هفته تلخ. تو این هفته مراسم عروسیم برگزار شد
اونجا همه خوشحال بودن ولی نه بخاطر اینک فک میکنن با ازدواجم خوشبخت میشم بخاطر اینک با این ازدواج زوری سود کلانی بهشون میرسه

تو این هفته منو خونه جانگ کوک فرستادن تا اخر عمرم اینجا زجر بکشم خونه شیکو بزرگی داره ولی همش از قصد خونه رو کثیف میکنه و ازم کار میکشه وضع کمرم روز به روز داره بدتر میشه ولی میترسم بهش بگم میترسم مثل یوسان مسخرم کنه و کتکم بزنه تا بیشتر درد بکشم
با من عین همسرش رفتار نمیکنه ک هیچ به قول خودش کلفتشم

ولی تا کی باید مظلوم باشمو این همه بی توجهی هاشو بدون جواب بزارم/؟
منم ادمم. درسته ک چشمام ابین درسته ک مایه ننگم ولی بهر حال یه انسانم ک باید زندگی کنه
یروزی منم جواب اینهمه بی محبتی هاشونو میدم .به خدایی ک هوامو داره قسم میخورم

از افکارم بیرون اومدمو متوجه صدای باز شدن در شدم

به ساعت نگاه کردم. همیشه تو همین ساعت میاد
از روی صندلی اشپزخونه بلند شدمو به سمت پذیرایی دیدم

_سلام

جانگ کوک حین دراوردن کفشاش نگاه سردی بهم انداختو بدون هیچ حرفی به سمت اتاقش تو طبقه بالا رفت

بعد پنج دقیقه کلنجار رفتن با خودم به اتاقش رفتمو تنمو نیمه از در وارد اتاق کردم. اون اونجا روی تختش دراز کشیده بود انگار نه انگار ک کسی به اسم همسر توی خونش راه میره

_جانگ کوک؟

_ها؟

_شام امادست

_جمعش کن. نمیخورم

_ولی من میخاستم با هم شام بخوریم. غذای مورد علاقتو درست کردم

_گفتم ک نمیخورمم

_.....باشه

به سمت اشپز خونه رفتم تا میزو جمع کنم اونم با این کاراش اشتهامو همیشه کور میکنه.

بعد از جمع کردن میز وارد اتاق شخصی خودم شدم ک اولین چیزیه ک به اختیار خودم درستش کردم با تم ابی اسمونی. رنگی به رنگ چشمام. خیلی دوستش دارم روبروی ایینه قدی تو اتاق ایستادم و به مردمک چشمام نگاه کردم هر کاری کنم و نخوام حرفای مردمو تحویل بگیرم بازم نمیتونم خودمو گول بزنم شاید اگ من این چشمارو نداشتم الان بغل کسی بودم ک عاشقانه دوستم داشت

نباید دوباره گریم بگیره
به خودم قول دادم ک قوی باشم و حقمو پس بگیرم
روی تختم دراز کشیدمو به سقف اتاقم نگاه کردم و نفهمیدم ک کی چشمام سنگین شدو خوابم برد

Kook pow

_هی بیدار شو

شونه هاشو تکون دادم ک غلتی تو تخت زدو خودشو زیر پتو چپوند

๑BLUE  EYES๑Where stories live. Discover now