29

3.1K 592 140
                                    

با خوندن اسمش توسط منشی از روس صندلی بلند شد و بعد از پرداخت ویزیت با چندرغاز پولی ک داشت وارد اتاق دکتر شد

_سلام
دکتر سرشو بالا اورد و تهیونگ میتونست قسم بخوره اون اولین مردی بعد از جونگکوک بود ک اینقد جذابیتش به چشم میومد

_سلام بفرمایید لطفا

تهیونگ روی مبل روبروی میز دکتر نشست و با نگاه منتظرش به حرف اومد

_خب... من اخیرا حالت تهوع های صبحگاهی داشتم و همیم باعث میشد نتونم غذا بخورم... حدودا یه هفته ای هست ک اینجوری شدم

_وقتی بوی غذا رو میشنوین حالتون بد میشه؟

_بله

_اینایی ک شما دارین میگین علائم بارداریه ولی باید مطمئن شد. نمیتونم با قاطعیت بهتون بگم ک باردارید براتون یه ازمایش مینویسم و بهتره ک همین امروز برید ازمایشگاه... فک میکنم باید از نسل گایا باشید درسته؟

_بله

بخش عظیمی از مغز تهیونگ هنوز درگیر حرفای دکتر بود ینی اگه باردار بود باید چیکار میکرد؟

_وقتی جواب ازمایشتون اومد بیارید پیش من تا بفهمم حدسم درست بوده یا مشکلی این وسط هست

_بله..ممنون دکتر...

_بوگوم هستم... پارک بوگوم

_عا... مچکرم دکتر پارک...

با گرفتن نسخه از مطب خارج شد
"خب... الان باید برم ازمایشگاه دیگ... ولی اگ حامله باشم چی؟؟ "
با فکر اینکه میتونه یه بچه داشته باشه ذوق زده شد ولی اگه جونگکوک بفهمه چی؟
میدونست ک خودش نمیتونه از بچش نگهداری کنه چون محض رضای خدا نمیتونست هم کار کنه و هم مراقب اون باشه و قانون هم سرپرستی رو به جونگکوک میداد و این....
نباید اتفاق میوفتاد

درسته ک هنوز بارداریش مشخص نبود ولی ته قلبش باور داشت ک حاملس
نسخه رو به مسئول ازمایشگاه تحویل داد و منتظر روی صندلی نشست

_کوکیییی

"مرضضض"
_ها؟

_بریم خرید؟

_خودت برو

_میخوام با تو برم

_لیسا.... الان دارم با ارامش کامل بهت میگم خودت گورتو گم کن... به نفعته ک کمتر دور و برم باشی تا بیشتر عمر کنی... فهمیدی؟

جونگکوک به وضوح ناراحتی لیسارو حس کرد ولی مگ اهمیتی داشت؟ حتی مرگش هم به عنوان کسی ک زندگیشو به ریخته مهم نبود

_اوکی... خودم میرم

_بهتر

با شنیدن صدای در فهمید ک اون رفته و بالاخره کلشو از تو لبتاپ دراورد.. هر موقع ک لیسا پیشش بود به بهانه های مختلف از خونه بیرون میزد با موقعی ک مجبور بود خونه بمونه خودشو با کارای دیگ سرگرم میکرد به هر حال اون نمیتونست لیسا رو جای تهیونگ ببینه و اینکه به جای تهیونگ اون هرزه تو خونش رفت و امد میکرد ازارش میداد
حتی از به زبون اوردن اسمش متنفر بود .اون و بابای عوضیش زندگی رو به کامش زهر کرده بودن
درسته ک ایسان عموش بود ولی بیشتر نقش یه دشمنو برای جونگکوک ایفا میکرد

๑BLUE  EYES๑Where stories live. Discover now