15

4.4K 676 213
                                    

شب اون روزی ک جیمین هیونگ به زور جونگکوکو از اتاق بیرون کرد با هر چیزی ک شده بود جیمین هیونگ و بکیهون هیونگو قانع کردم ک دیگ حالم خوب شده و نیازی نیس ک پیش من بمونن
اخه محض رضای خدا سر سه روز اول حالم کاملا خوب شده بود ولی اونا اصرار میکردن ک دارم دروغ میگمو منو تو اتاق حبس کردن
حالا هم ک دوروز ازون اتفاق میگذره جونگکوک تبدیل به ادم یخی سابق شده و حتی جواب سلاممو نمیده اصن بهم نگاهم نمیکنه
صبح زود بیرون میره شب دیر وقت برمیگرده خونه
یجورایی هم ناراحتم هم خوشحال
در صورتی ک نباید اینحوری باشه نباید از نبودن اون ناراخت بشم ب هر حال اون کسی بود ک به اجبار باهام خوابید و حتی توجهی هم بهم نداشت پس باید ازش متنفر بمونم
با صدای زنگ در از افکارم دست کشیدم این چند روزه تمام کار من فکر شده و فکر

از اتاق بیرون اومدمو به سمت در خونه رفتم با خیال اینک جیمین هیونگه درو باز گزاشتمو به سمت اشپزخونه رفتم تا چای دم کنم

بعد از یک دقیقه ک تهیونگ توی اشپزخونه مشغول بود هیچ صدایی نیومده بود و همین تهیونگو متعحب میکرد چون اون کوتوله مو صورتی با کلی جنجال وارد خونه میشد

بعد از گزاشتن قوری روی کتری از اونجا بیرون اومدو با دیدن فرد روبروش شوکه سر جاش ایستاد

_هی تهیونگی

_ی... یو...گیوم هیونگ

_بیا بغلم رفیق

_هییونگگگگگ

سریع تو بغلش پریدو با خوشحالی شروع به داد و بیداد کرد

_هی هی لهم کردیی بسهه
از شونه های پسر کوچولوی تو بغلش گرفت و روبروی خودش قرار داد

_پسر دلم واست تنگ شده بود

_منم همینطورر چرا پیشمم نیومدییی

یوگیوم به لب و لوچه اویزون تهیونگ خندیدو محکم گونشو بوسید
پسر روبروش دستشو متعجب وارانه روی گونش گزاشت

_این دیگ چی بوددد

_یه ماچ

_ولی خدایی دلم واست تنگ شده بود میدونی چند وقتت نیومدی به دیدنم؟

و دوباره تو بغل هیونگش پرید
_انگاری قصد نداری ولم کنیاااا

_ناچ

_ولی من دلم قهوتو میخاد

تهیونگواز بغلش بیرون اومدو با چهره ای موشکافانه به صورت جذاب پسر مقابلش نگاه کرد

_از اولم میدونستم واس من نیومدی ایششش
یوگیوم به مسیر رفتن دونسنگش به اشپزخونه نگاه کردو بلند خندید و خواست به سمتش بره ک با صدایی از پشتش لبخند روی لبش ماسیدو به عقب برگشت

_انگاری خیلی بهتون خوش میگزره

_جونگکوک؟

جونگکوک به پشت یوگیوم به همسرش کنار ستون اشپزخونه خیره شده بودو حتی نیم نگاهی هم به یوگیوم ننداخت

๑BLUE  EYES๑Where stories live. Discover now