شب اون روزی ک جیمین هیونگ به زور جونگکوکو از اتاق بیرون کرد با هر چیزی ک شده بود جیمین هیونگ و بکیهون هیونگو قانع کردم ک دیگ حالم خوب شده و نیازی نیس ک پیش من بمونن
اخه محض رضای خدا سر سه روز اول حالم کاملا خوب شده بود ولی اونا اصرار میکردن ک دارم دروغ میگمو منو تو اتاق حبس کردن
حالا هم ک دوروز ازون اتفاق میگذره جونگکوک تبدیل به ادم یخی سابق شده و حتی جواب سلاممو نمیده اصن بهم نگاهم نمیکنه
صبح زود بیرون میره شب دیر وقت برمیگرده خونه
یجورایی هم ناراحتم هم خوشحال
در صورتی ک نباید اینحوری باشه نباید از نبودن اون ناراخت بشم ب هر حال اون کسی بود ک به اجبار باهام خوابید و حتی توجهی هم بهم نداشت پس باید ازش متنفر بمونم
با صدای زنگ در از افکارم دست کشیدم این چند روزه تمام کار من فکر شده و فکراز اتاق بیرون اومدمو به سمت در خونه رفتم با خیال اینک جیمین هیونگه درو باز گزاشتمو به سمت اشپزخونه رفتم تا چای دم کنم
بعد از یک دقیقه ک تهیونگ توی اشپزخونه مشغول بود هیچ صدایی نیومده بود و همین تهیونگو متعحب میکرد چون اون کوتوله مو صورتی با کلی جنجال وارد خونه میشد
بعد از گزاشتن قوری روی کتری از اونجا بیرون اومدو با دیدن فرد روبروش شوکه سر جاش ایستاد
_هی تهیونگی
_ی... یو...گیوم هیونگ
_بیا بغلم رفیق
_هییونگگگگگ
سریع تو بغلش پریدو با خوشحالی شروع به داد و بیداد کرد
_هی هی لهم کردیی بسهه
از شونه های پسر کوچولوی تو بغلش گرفت و روبروی خودش قرار داد_پسر دلم واست تنگ شده بود
_منم همینطورر چرا پیشمم نیومدییی
یوگیوم به لب و لوچه اویزون تهیونگ خندیدو محکم گونشو بوسید
پسر روبروش دستشو متعجب وارانه روی گونش گزاشت_این دیگ چی بوددد
_یه ماچ
_ولی خدایی دلم واست تنگ شده بود میدونی چند وقتت نیومدی به دیدنم؟
و دوباره تو بغل هیونگش پرید
_انگاری قصد نداری ولم کنیاااا_ناچ
_ولی من دلم قهوتو میخاد
تهیونگواز بغلش بیرون اومدو با چهره ای موشکافانه به صورت جذاب پسر مقابلش نگاه کرد
_از اولم میدونستم واس من نیومدی ایششش
یوگیوم به مسیر رفتن دونسنگش به اشپزخونه نگاه کردو بلند خندید و خواست به سمتش بره ک با صدایی از پشتش لبخند روی لبش ماسیدو به عقب برگشت_انگاری خیلی بهتون خوش میگزره
_جونگکوک؟
جونگکوک به پشت یوگیوم به همسرش کنار ستون اشپزخونه خیره شده بودو حتی نیم نگاهی هم به یوگیوم ننداخت
![](https://img.wattpad.com/cover/229281805-288-k672363.jpg)
YOU ARE READING
๑BLUE EYES๑
Romanceژانر:امپرگ~ اسمات~ رمنس~درام~ گی ~زندگی روزمره تهیونگی ک به خاطر ابی بودن چشماش از خانوادش طرد میشه و بعد ازون مجبور میشه با پسرعموش ازدواج کنه 😶🌼 چی میشه اگه بعد از طلاقش دوباره مجبور بشه با مرد شیطان صفتی به اسم جانگکوک ازدواج کنه ک از تهیونگ مت...