part5

4.9K 897 90
                                    

عصبی دستشو تو موهاش برد و سعی کرد کمی پدرشو با حرفاش قانع کنه

+اخه چرااا؟؟

*صداتو رو من بلند نکن جونگ کوک. این ازدواج به صلاح هر دو شرکته درسته ک من با کیم مشکل داشتمو دارم ولی اینو بدون ک این ازدواج به صلاح توهم هست

+د اخههه وقتی باید زوری باهاش باشم چ سودی واسه من دارهه

*اول بشین اینقدر راه نرو سر گیجه گرفتم

کوک کلافه قدماشو به سمت مبل روبروی میز کار پدرش کشید و روش نشست

+پوفففف بفرما

*ببین کوک اون پسر از نسل گایاست چشماش ابیه و فک کنم خودت بدونی ک بر اساس یه اعتقادای مزخرفی اونو مایه ننگ خودشون میدونن. من اون پسرو دیدم خیلی خیلی خوشگله البته میتونه واست بچه به دنیا بیاره این واسه تو ک گی ای خیلی منفعت داره

+شما گفتین اون پسره.؟

جونگو به صندلی مطالعش تکیه داد
*بله پسرم

+روش فکر میکنم

*خوبه و اینو باید بگم ک امشب باید بری اونجا تا ببینیش

+چییییی؟؟؟؟ اصلن من کسیو نمیشناسم ک

*همه اونا تو بچگیت همبازی تو بودن بهانه نیار کوک. راستی مادرت کجاست؟

کوک چشماشو تو حدقه چرخوند و در حالی ک داشت بلند میشد گفت
+تو اتاقشه. حالا میتونم برم؟

*ارع برو

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

د.ا.د تهیونگ

پسری ک وارد خونه شده بود بی نهایت جذاب بود جوری ک حتی چشم گرفتن ازش مثل چی سخت بود

-هیونگ؟ اون کیه؟

یوگیوم هیونگ در حالی ک نیشخند شیطانی میزد نگاهی به اون پسر انداخت و خودشو به من نزدیک تر کرد
%اون کسیه ک باید چند روز دیگه به فاکت بده

-چ.....چی؟ نمیفهمم منظورتو هیونگ

%اون جانگکوکه دیگه ابله

-هاااااا؟؟؟
وقتی دیدم ک دخترعموهام با اخم نگام میکنن تازه فهمیدم ک صدامو بیش از حد بالا برده بودم

باز به اون پسر نگاه کردمو قند تو دلم اب شد حتی تصور اینکه با اون ازدواج کنمو باهام مهربون باشه پروانه های توی شکممو به پرواز در میورد

اون پسر با تک تک ادمای توی عمارت احوال پرسی کرده بود. ینی اونا رو از قبل میشناخت ک اینقدر صمیمیه باهاشون؟
به سوال توی ذهنم توجهی نکردمو همه ی حواسمو رو پسری گزاشتم ک داشت یواش یواش بهم نزدیک میشد

+اوه سلام. یوگیوم هیونگ اشنا نمیکنی؟

یه قدم عقب تر رفتم تا صدای قلبمو ک تو دهنم میزد رو نشنوه
%ایشون تهیونگ هستن جانگ کوک. و ته این اقاهم جانگ کوکه.

میتونستم نگاه سنگین جانگ کوکو رو خودم حس کنم
+خوشوقتم تهیونگ

-منم همینطور
وقتی دیدم ک بدون حرفی باز بهم زل زده مستقیما توی چشماش نگاه کردم ک با حرفی ک زد از خجالت سرمو پایین انداختم تا لپای سرخمو نبینه

+تو خیلی زیبایی.

-ممنون. لطف داری

د.ا.د کوک

اون پسر بیش از حد زیباست ولی تا بحال ندیدمش
اسمشم جوری واسم اشناست ک مطمئنم یبار اسمشو شنیدم

بیخیال فکر کردن به اون پسر شدمو به سمت خانم کیم حرکت کردم تا بفهمم ک همسررر ایندم ک قراره زندگیشو به گوه بند کنم کیه

ک بین راه ایستادم. اون پسر چشم ابی....تهیونگ..... نکنه.. اون همون کسی باشه ک زندگیمو داره خراب میکنه/؛!؟؟

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
سلیومم بچه هاا🐰
ببخشید یکم دیر اپ کردم چون درگیر امتحانا و اینا بودم وللش 🙊🙉
خیلی ممنون از ووت هاتون 🦄*^O^*

๑BLUE  EYES๑Where stories live. Discover now