_چیکاروکردی باخودت؟
تهیونگ با فریاد همسرش چشماشو از روی حرص و درد بست
_د..دستمو ول کن
ولی جونکوگ محکمتر دستشو کشیدو تکون داد
_با توامممم اینا چیه؟؟
_فک میکنی چی میتونه باشه؟ خستم ولم کن
کوک تهیونگو روی تخت انداختو از بالا به چشمای لرزونش نگاه کرد
_بنال واسه چی تیغ میزنی به دستت؟ میدونی, اصن دلم نمیخاد یه ناقص افسرده همسرم باشه پ..._حرفات واسم هیچ اهمیتی نداره پس برو بیرون میخام بخوابم
_هه محض احتیاط باید بهت یاداوری کنم ک مهمون داریم و..
_با اون کاری ک تو کردی چیجوری باید توروشون نگاه کنم؟ ولم کن میخام بخوابم
جونگکوک به سرعت روش خیمه زدو چونشو محکم توی دستاش گرفت
_بیین چی دارم بهت میگم هر بلایی سرت بیاد حقته تو باعث شدی از عشقم دور بمونم پس باید تا اخر عمرت زجر بکشی . کاری نکن کاری کنم زیرم جون بدی توله. بلند شو برو لباستو جمع کن ک گند زدی به همه جا
چونشو با شدت تکون دادو از اتاق بیرون رفت
و تهیونگی ک به سقف اتاقش زل زده بودو با فشردن دست سالمش روی دهنش سعی در این داشت ک هق هقشو مخفی نگه داره رو به حال خودش رها کردJimin pow
صدای داد و فریاد جونگکوک روی اعصابم بود و باعث شده بود تیکم برگرده و دستم بلرزه
نگاه یونگیو روی خودم حس میکردم ولی اونقدر ذهنم مشغول بود ک هیچ توجهی بهش نکنم
نمیدومم چرا ولی تهیونگ به شدت توی دلم جا باز کرده بود و اینک جونگکوگ اذیتش میکرد باعث میشد دلم بخواد کلشو جوری بزنم به دیوار ک عقلش سر جاش بیاد
_جیمین
با صدای یونگی نگاهمو از زمین گرفتمو بهش دادم ک جفت به من روی مبل نشسته بود_چیه یون؟
_ دوباره عصبی شدی؟حتما تهیونگ خیلی تو دلت جا باز کرده
نمیدونم ولی خیلی دلم میخاد مراقبش باشم معلومه ک کوک بلاهای بزرگتر از این سرش میاره .مطمئنم کوک فک میکنه تهیونگ باعث شده اون از هیونجون دور بمونه ولی نمیخاد بفهمه ک این تقصیر اون نیست_درسته. کلا جونگکوک نفهمه این یه حقیقته
_نمیدونم کی میخای دست از جنگ و جدال باهاش برداری
با خنده گفتم. یونگی همیشه میدونه چیکار کنه تا بخندم این خودش یه خوشبختیه تو افکار خودم غرق بودم ک با جمله بعدیش خنده رو لبم ماسید
_هر موقع تو واسم بچه بیاری
جیمین نگاهی به اطرافش انداختو بعد از مطمين شدن اینک کسی حواسش بهشون نیست چشماشو ریز کردو به همسرش نگاه کرد
![](https://img.wattpad.com/cover/229281805-288-k672363.jpg)
YOU ARE READING
๑BLUE EYES๑
Romanceژانر:امپرگ~ اسمات~ رمنس~درام~ گی ~زندگی روزمره تهیونگی ک به خاطر ابی بودن چشماش از خانوادش طرد میشه و بعد ازون مجبور میشه با پسرعموش ازدواج کنه 😶🌼 چی میشه اگه بعد از طلاقش دوباره مجبور بشه با مرد شیطان صفتی به اسم جانگکوک ازدواج کنه ک از تهیونگ مت...