41

2.8K 535 138
                                    

_خب اقای جئون.... تا جایی ک تونستیم به بیمارستانای پیوند سئول درخواست اورژانسی قلب پیوندی دادیم و اگه قلبی به دستشون رسید به ما اطلاع میدن.. ولی راستش زیاد وقت نداریم... اگه غلظت خون برادرتون یه مقدار پایینتر بیاد لخته ایجاد میشه و یا به قلبش میره یا به مغزش.. ک در هر صورت باعث ایجاد سکته میشه.. با اون وضعیت بدنی بدی ک برادرتون دارن احتمال میدم با همین سکته خفیف هم فوت کنن... اگه بخوایم با دارو غلظت خون و متعادل نگه داریم.. به بدنشون اسیب میزنه.. چون این محلولی ک بهش تزریق میکنیم کلی عوارض داره و نمیتونیم بیش از حد بزنیم.. پس ینی وقت زیادی نداریم.. ولی..

_و.. ولی چی

دکتر عینکشو راست و ریست کرد و همونطور ک یه پرونده دیگه رو از روی میز برمیداشت نیم نگاهی به یونگی کرد

_این پرونده یکی از بیمارای این بیمارستانه.. متاسفانه تو تصادف شدیدی ک داشته دچار مرگ مغزی شده و هیچ چاره ای نداره... خودم چندین بار سعی کردم با خانوادش حرف بزنم ولی اونا خیلی به اون وابستن و راضی نمیشن... فقد بخاطر جونگکوک نمیگم.. خیلی از بیمارای دیگه تو همین بیمارستان منتظر کبد.. کلیه.. ریه و خیلی چیزای دیگن و وضعیتشون مثل برادرتون وخیمه.. با اینکه اون بیمار میتونه جون خیلیا رو نجات بده ولی خانوادش قبول نمیکنن... شنیدم همسر برادرتون باردار بودن و متاسفانه جنین سقط شده... اگه ایشون باهاشون حرف بزنه شاید اونا راضی بشن.. بهر حال دلشون ک از سنگ نیست

_فک کنم قبلن همین بیمارو دیده باشم... باهاشون حرف میزنم اگه راضی نشدن همسر برادرمو باخودم میبرم... ممنون از کمکتون دکتر

_خواهش میکنم

یونگی بعد از گرفتن اسم اون مریض از دکتر از اتاق بیرون اومد و به سمت ایستگاه پرستاری رفت تا شماره اتاقشو بگیره و بعدا باهاشون حرف بزنه


_اونگهههههه.... اونگهههههه

_خفشش کنیننننن

صدای جیغ و گریه سوبین با صدای داد و فریادای چانیول قاطی شده بود و خونه هیچ فرقی با جبهه جنگ نداشت

ساعت دو نصفه شب موقعی ک همه تو خواب غرق شده بودن سوبین بی هیچ دلیلی گریه اومد و تا حالا ک ساعت سه و نیم شده بود قطع نشد
جیمین صد بار چکش کرده بود.. نه پی پی زده بود نه گشنش بود.. داروی دل دردم به خوردش داده بود... ولی بازم هیچی... حتما سوبین هم مثل پدرش دلتنگ اون یکی پدرش شده بود
برق رفته بود و خونه به شدت گرم شده بود برای همین همه اعضای خانواده به پذیرایی کوچ کردن و بعد از لحاف گذاشتن همه پنجره هارو باز کردن.. چون اونجا نسبت به جاهای دیگه خونه بیشتر باد میومد [کار خانواده های ایرانی در ماه اخیر]

چانیول و جکسون خسته تر از همیشه از شرکت برگشته بودنو زودی خوابیدن ولی سوبین رید تو حالشون البته فقد تو حال چانیول رید.. چون جکسون عین خرسایی ک تو خواب زمستونیشون فرو رفتن خر و پف میکرد و درکی از دنیای مادی اطرافش نداشت... جیمین هم با چشمای پف کرده بچه به بغل کل خونه رو میچرخید و اروم پشت سوبین میزد تا شاید اروم شه
ازون طرف هم بکهیون و سووا بدون اینکه هیچ کاری بکنن پشت سرش راه میرفتن... بچه مارکسون هم دقیقن عین پدرش خوابیده بود و مارک و جانسان سر جاشون دراز کشیده بودن و معلوم نبود به چی فکر میکردن

๑BLUE  EYES๑Where stories live. Discover now