17

4.3K 696 164
                                    

خسته و کلافه روی صندلی بیمارستان نشستو دستی به موهاش کشید
باورش نمیشد ک حرفای مارکو جکسون حقیقت داشتن
اون از عشق هیونجون به خودش شک نداشت ولی چیشده بود. چی باعث شد اون همچین فکری بکنه

فلش بک

_کدوم نقشه هات؟

_ج.. جونگکوک

سعی کرد به پسری ک کل لباساش خونی شده بود و روی خرده شیشه از درد به خودش میپیچید توجهی نکنه

_میگم کدوم نقشه هات لعنتییییییی

گلدون کنار در ورودی رو محکم به زمین کوبید ک باعث شد هیونجون کمی خودشو جمعوجور کنه

_منو بازی دادی ارههههه؟؟؟ چطور تونستییییی؟؟

تنها چیزی ک باعث ترس هیونجون میشد چشمای سرخو به خون نشسته پسر مقابلش بود ک از شدت عصبانیت رگ گردنش متورم شده بود

_ب.. برات ت... ت... وضیح.. م... یدم

_چیو میخای توضیح بدی لعنتی یه نگاه به وضع خودت بندازززز باید میفهمیدم تو هم مثل همه به مالو منال مم چشم داشتی

_ن.. ن.. نه ا.. ینطور ن.. نی. ست

جونگکوک با صدای ارومی در حالی ک شقیقشو بخاطر درد یهویی سرش فشار میداد گفت

_برو بیرون

_و.. ولی

_گفتم گورتو گم کننننننن

و دقیقه ای بعد جونگکوک با پسری تنها موند ک از شدت درد به بیهوشی میزد

پایان فلش بک

_ببخشید اقا

چشماشو باز کردو به دختر مقابلش ک مارک پرستاریو رو سینش داشت نگاه کرد
_بله؟

_همراه کیم تهیونگ شما هستید؟

_بله چیزی شده؟

_کارمون باهاش تموم شده ایشون الان بیهوش هستن اگ بخواین میتونین پیششون باشین

_ا.. اها باشه ممنون

_خواهش میکنم

به سمت اتاق مقابلش رفت اینبار میشه سه دفعه ک اون پسر بخاطرش تو بیمارستان گیر افتاده

تهیونگ بخاطر شیشه هایی ک تو کمرش فرو رفتن به شکم روی تخت خوابیده بود
به سمت صندلی کنار تخت رفت و به صورت همسرش زل زد
چقدر اونو بخاطر هیونجون اذیت کرده بود. مطمينا دیگ هیونجون هیچ جایی تو دلش نداشت هنوزم نمیتونست باور کنه ک کسی ک اونقدر عاشقش بود فقد بخاطر ثروتش بهش نزدیک شده
شاید میتونست دوباره یه فرصتی به خودش برای عاشق شدن بده
از تهیونگ اطمینان کامل داشت ک بخاطر پول باهاش نیست.یچیزی اونو به سمت تهیونگ میکشوند ولی هر چقدر فکر میکرد به هیچی نمیرسید

๑BLUE  EYES๑Where stories live. Discover now