part43

2.5K 336 69
                                    


دو هفته بعد

_بلند شو یکم راه برو..بدنت خشکید از بس رو تخت خوابیدی

جونگکوک در جواب جکسون ک مدام غر میزد چشم غره ای رفت و به پهلو پشت به بقیه خوابید
این دوهفته در هر لحظه تهیونگ همراهش بود و اونقدر همیشه بهش عادت کرده بود ک این چند ساعت نبودش بیش از حد کم حوصلش کرده بود

باید با کمک چند نفر راه رفتن شروع میکرد چون این مدت طبق گفته دکتر پاهاش یکم ضعیف شده بودن و بعد چند قدم به شدت گز گز میکردن ولی باید باهاش میساخت تا دردشون از بین بره

_پس تهیونگ کی میاد تا این عن آقا یکمم مارو تحویل بگیره؟

_بهش زنگ زدم الاناس ک بیاد

جکسون رو ب چانیول گفت و همون لحظه در باز شد
و همه بادشون با دیدن دکتر لی خوابید

_سلاممم به همگی...چرا دپرسین؟یه خبر خوش واستون اوردم...امروز جونگکوک مرخص میشه

_امروززز؟

_ولی اون هنوز نمیتونه خوب راه بره

_خب اینکار با بستری شدن به انجام نمیرسه...باید جلسات فیزیوتراپی رو شروع کنه

_آها درسته..خیلی ممنون از زحماتتون دکتر لی

_خواهش میکنم وظیفمه 
حونسان بعد از تشکر و صحبت های لازم با دکتر لی برای کار های ترخیص به پذیرش رفت و فقد برادر ها به جز یونگی تو اتاق مونده بودن

_زور باشین کمکم کنین میخوام برم

_کجا؟

_بغل تهیونگی

_خفه

حقیقتا اینکه چانیول و جکسون اینقد بیتابیشو تو سرش میزدن بیش از حد عصبانیش میکرد ولی حیف ک به کمکشان نیاز داشت
.
.
.
.
.
.

_عامم...بهتری؟

جونگکوک نگاهی به تهیونگ انداخت و بعد از تکون دادن سرش به اتاقش نگاه کرد
بعد از مرخص شدن به اصرار پدر مادرش به خونه پدریش اومده بود و بعد از مدت ها حالا اونجا بود
برخلاف چهره خشکش از سالم شدن و بودن پیش تهیونگ بینهایت ذوق داشت ولی امان ازین غرور لامصب ک نمخواست تهیونگ ذوقشو ببینه

_تا موقع شام یکم استراحت کن
و بعد تهیونگ بلند شد تا از اتاق خارج بشه

_کجا میری

_پیش مامان

_بیا اینجا....باید حرف بزنیم

_ولی..

_لطفا

_باشه

بعد از نشستن تهیونگ رو تخت جونگکوک هم کمی پوزیشنشو عوض کرد تا راحتتر حرف بزنه

_ت...تو منو بخشیدی؟

_تو بیمارستان ک گفتم

_الان دارم ازت میپرسم

_خب....اره

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 18, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

๑BLUE  EYES๑Where stories live. Discover now