_تهیونگ چیی
یونگی با کلافگی داد زد و توجهی به چشم غره های مردم اطرافش نداد به هرحال توی راهرو بیمارستان بود و غیر عادی بود ک اونجا داد بزنه_اون.. فهمیده جونگکوک چش شده... اینجارو گذاشت رو سرش.. الان حالش یکم بده.. م.. ما نمیدونیم چیکار کنیم
_ینی چی نمیدونین؟ حالش بده بیارش بیمارستان. زوود باشین
_ب. باشه
یونگی بعد از قطع کردن گوشی عصبی روی صندلی راهرو نشست_خدایااا.. اخر روانی میشم
_اقای جئون.. اقای جئونن
با صدا زدنش توسط یه پرستار هول هولکی از روی صندلی بلند شد
_چیشده
_همسرتون وقت زایمانش رسیده لطفا همرام بیاین
_ه..ها..ب..باشه
با استرس پشت پرستار راه افتاد
حقیقتا حقش نبود اینهمه فشارو تحمل کنه
با نزدیک شدن به اتاق جیمین میتونست صدای داد و فریادشو از درد بشنوه
"خدایا خودت بهمون کمک کن"بعد از دعا کردن توی دلش زود تر از پرستار وارد اتاق شد و به سمت جیمین رفت
_چیم... عزیز دلم.. به من نگاه کنن.. جیمینا
_ی... یونگییییی
جیمین دستای یونگیو محکم فشرده بود و از درد نمیتونست چشماشو باز کنه
_اقای جئون لطفا برید پذیرش و فرم لازمه رو پر کنید ما همسرتون رو برای زایمانش به اتاق عمل میبریم
_باشه... فقد...مواظبش باشین
_نگران نباشین اتفاقی نمیوفته
یونگی بعد از مطمئن شدن راجبه اینکه هیچ مشکلی واسه جیمینش پیش نمیاد به سمت پذیرش رفت و بعد از پر کردن فرم خواست به سمت اتاق عمل بره ک بکهیونو دید
اونو چانیول و سووا به تهیونگ تو راه رفتن کمک میکردن و کنارش اروم قدم بر میداشتن
ازون فاصله دور صورت تهیونگ برق میزد و حدس اینکه صورتش از اشک خیس شده کار سختی نبود
تو این مدتی ک یونگی خونه نبود خبری از تهیونگ نداشتو اینکه الان اوضاعش به قدری داره خوب پیش میره ک میتونه راه بره بیش از حد خوشحالش میکرد
فاصله بینشون رو با رفتن پیششون از بین برد_ته ته خوبی؟
_ه... هیونگ.. هق
_جانم
_چ... چرا.. بهم نگفتی
_خواسته خود جونگکوک بود.. بعدشم با اون حالت چیو باید بهت میگفتم؟
_منو.. منو ببر پیشش.. خ.. هق.. خواهش میکنم
_باشه اینقدر گریه نکن عزیزم
شما همینجا باشید ما میریمیونگی همونطور ک بازوی تهیونگ رو میگرفت رو به بقیه گفت و بدون هیچ حرفی به سمت اتاق جونگ کوک حرکت کردن
VOUS LISEZ
๑BLUE EYES๑
Roman d'amourژانر:امپرگ~ اسمات~ رمنس~درام~ گی ~زندگی روزمره تهیونگی ک به خاطر ابی بودن چشماش از خانوادش طرد میشه و بعد ازون مجبور میشه با پسرعموش ازدواج کنه 😶🌼 چی میشه اگه بعد از طلاقش دوباره مجبور بشه با مرد شیطان صفتی به اسم جانگکوک ازدواج کنه ک از تهیونگ مت...