منم لُپام نرمه | Part 30🍦☕

366 95 21
                                    

"هیونگ میدونم که الان داری تو دلت به چهار میخ میکشیم..اما باور کن فقط کافیه که یه بار پروسه جذابه برگه صحیح کردنشو نگاه کنی تا باهاش فال این لاو بشی"

جونگکوک در حالی که داشت کف کافی شاپ رو جارو میکشید و با هنذفیری سفیدرنگی که همون موقع هم کلی پیچ خورده بود با سهون حرف میزد تیکه آخر حرفشو با لهجه انگلیسی گفت و‌ نیشخند زد که البته دوثانیه بعد به خاطر حرف دوستش که عینه یه جاسوس کارکشته خیلی ماهرانه داشت محیط اطرافش رو بازرسی میکرد پاک شد

"من مثل تو همینطوری زرتی با این و اون از نظر احساسی جور نمیشم"

"بیشعور این چه طرز حرف زدنه‌‌..اگه اینطوره په چرا خودت الان افتادی دنبال کون شاگردش-"

"جیمین من خرت نیستم که هی میپری رو کمرم"

حرف جونگکوک با صدای داد شیومین که پشت دستگاه قهوه‌ساز بود قطع شد،گارسون جوون یکم کله نارگیلیشو خاروند و بعد با لحن متفکری پرسید

"میگم هیونگ به این بچه چیزی دادی؟ از بعد از اینکه رفتی یه جا بند نمیشه"

سهون همونطور که داشت ساختمون دبیرستان جلوش رو از نظر میگذروند آروم گفت

"شکلات جرقه ای بهش دادم یکم ورجه وورجه کنه تا بعد خوابش بگیره شما راحت شین..بَده به نفعتون کار کردم؟"

"ها؟ شکلات جقی؟ په بگو چرا عینه بیش فعالا رفتار میکنه پس من برم تا نکشیده پایین از زیر دست و پا جمعش کنم"

کوکی درحالی که آستیناشو بالا میزد و هوار میکشید گفت و سهون ..خب راستش داشت به این فکر میکرد که چقدر تبدیل شدن به یکی از برگای درخت رو به روش میتونست لذت بخش باشه چون فاک..دوستش واقعا بعضی وقتا عینه یه خرگوش خنگ میشد که حتی شنواییش هم مشکل داره

"قطع میکنم جونگکوک.. باورم نمیشه که یه معلم عینکی که ظاهرا به برگه های دانش آموزاش بیشتر از هر چیز دیگه‌ای اهمیت میده داره باعث میشه زوال عقل بگیری"

جونگکوک چند ثانیه سکوت کرد و بعد یهو با اخم وحشتناکی که حتی از چند متری جیمین پنج ساله رو که گوشش تو دست یونگی بود رو میترسوند عینه یه رپر مادرزاد به حرف اومد

"لیاقت نداری عوضی، منو بگو میخواستم بهت روحیه بدم اصن میدونی چیه باید زنگ میزدم به بابابزرگ اوه سهون پنجم تا میومد اسکورتت کنه
تازه انگار از لوهانم خوشش میاد‌..نجنبی شاید لوهان مامان بزرگت شد یا نامادری بزرگت یا شوهر بابابزرگت یا زن بابابزرگت..نمیدونم چیت میشد اما عمرا دوس پسرت میشد"

و دقیقا چند خیابون اونورتر سهون که تقریبا پشت یه درخت خودش رو استتار کرده بود و به خاطر اینکارش که تویه سن شریف بیست و سه سالگی واسه گفتن اعتراف نامه ای که تویه ذهنش نوشته بود خودش رو به این حال و روز انداخته بود عمیقا تاسف میخورد، خشکش زد

Coffee & Cream [Vkook|Hunhan]Where stories live. Discover now