یکی از خصوصیتای آدمایی مثل کیم تهیونگِ داستان ما، اینه که واسه هر چیزی برنامه ریزی میکنن و لیست درست میکنن و مغزشون شبیه یه اداره کوچیک (یا شایدم بزرگ) هست که همه چیز درست و طبق برنامه پیش میره و جای هیچ خطایی نیست..اما متاسفانه حتی برنامه ریزترینو و منظم ترین آدمای دنیا هم گاهی با اتفاقاتی که یهویی و بی خبر براشون میفته غافلگیر میشن
و مسلما کیم تهیونگ هم برنامه ریزی نکرده بود که یه خرگوش انسان نما (یا یه انسان خرگوش نما) به نام جئون جونگکوک بیاد تویه زندگیش
و خب جریان اصلی هم فقط پیامایی که در طول هفته بینشون رد و بدل میشد یا تماسایی که یه بار در هفته از طرف گارسون جوون بودن یا دیداراشون تویه کافه ای که جونگکوک کار میکرد نبود..قضیه از اون موقعی شروع شد که یه روز تو ادارهٔ مغز کیم تهیونگ یه چیز ناشناخته ای از لای درِ اداره خزید تو و کم کم شروع به نفوذ کردن به هر چیزی که اونجا بود شد و خب صاحب اون اداره هم عینه تمام آدمای بحران زده دنیا میرفت یه گوشه و با پلی کردن تمامی لحظاتی که با اون پسر بانمکی که عنوان دوستش رو هم به دوش میکشید گذرونده بود رو مورد تجزیه و تحلیل و ویدیوچک قرار میداد تا بفهمه دقیقا چه مرگشه..
آخه جدیدا چیزای جدیدی هم داشتن برای قرار گرفتن تویه لیست چیزایی که خوشش میاد تویه ذهنش بپر بپر میکردن مثله:
وقتایی که جئون جونگکوک رو میبینم..
وقتایی که جئون جونگکوک میخنده..
وقتایی که جئون جونگکوک بغلم میکنه..
وقتایی که جئون جونگکوک لپم رو بوس میکنه..
جئون جونگکوک کوفت..جئون جونگکوک زهرمار
چرا تمام اینا راجب کوکی بود؟..چرا؟
در نهایت همه چیز به این سوال ختم میشد و بعد هم مثل هر موقعیت دیگه که میخواست به دلیل همه اینا فکر کنه صورتش به برزخی ترین حالت ممکن درمیومد..
درست مثل همین لحظه که سر کلاس پشت میز نشسته بود و با اخمای تو هم به یه نقطه نامعلوم زل زده بود و متوجه وحشی بازیای دانش آموزا نبود
تقصیر خودش بود کیم تهیونگ باید میفهمید که اینجور چیزا مثل سر و کله زدن با یه کامپیوتری که هنگ کرده نیست و عمقی تر از این حرفاست..اما از اونجایی که همیشه گفتن از هر چیزی که بترسی یا زیاد بهش فکر کنی قطعا سرت میاد.. دقیقا دو دقیقه بعد گوشیش که زیر توده ای از کاغذ و کتاب روی میز بود صدا داد و از هپروتی که به لطف جئون جونگکوک این روزا زیاد توش میرفت بیرون اومد و گوشیش رو تو دستش گرفت و تا رمزش رو زد با پیام زیر مواجه شد
[8:15] صبح بخیر^^~ : Jungkook
چند لحظه فقط با چشمای درشت شده از تعجب به اسکرین گوشی خیره موند و بعد گوشه های لبش رفت بالا و بعد با همون لبخند تایپ کرد
![](https://img.wattpad.com/cover/248884940-288-k160529.jpg)
YOU ARE READING
Coffee & Cream [Vkook|Hunhan]
Fanfiction{کامل شده} همیشه برام سوال بود چطور میتونی انقدر سرما رو تو چشمات حبس کنی اونم وقتی یه نفر فقط به خاطر اینکه هر روز ببینتت حاضر بود ایستاده با جاروش چرت بزنه اما با گذشت زمان همه چیز معنی دیگهای پیدا کرد... ~~~~~ شاید اون کسی که گذاشت رفت من بودم،ا...