گارسون یا پرستارِ بچه؟ | Part 24 🍦☕

387 104 20
                                    

لحظاتی چند قبل از شوت شدن لوهان وسط دفتر کتابخونه :

"پیش پیش پیش پیش لا لا"

گارسون جوون در حالی که آروم پشت بچه ای که تویه بغلش بود رو ضربه میزد تا خوابش ببره زمزمه کنان دوباره دستش رو تنظیم کرد،آخرین چیزی که تویه زندگی فلاکت بارش نیاز داشت ضربه مغزی شدن بچهٔ پنج ساله رئیسش بود که برای اینکه بهونه مامانش رو نگیره بعد از اینکه تمام میزای سالن کافه رو تمیز کرده بود ،رفته بود اتاق استراحت و داشت سعی میکرد بخوابونتش و تقریبا هم موفق شده بود

ظاهرا کارما داشت زندگی همشون رو با شغل شریف بیبی سیتری پیوند میزد چون واقعا درک نمیکرد که مراقبت از بچه های زیر شش سال دقیقا به کجاش میخوره و شاید تنها‌ چیزی که باعث شده بود کم نیاره پوست کلفت بودنش تو برخی از مسائل و نصیحتای بابابزرگونه سهون بود، گرچه سر و کله زدن با آدم عصا قورت داده ای مثل کیم تهیونگ و اون شاگرد توله سگش هم میتونست باشه

هوفی کشید و قدم زنان سمت ته اتاق رفت تا درجه شوفاژ رو بیشتر کنه و بعد از اینکه یکم وایساد تا دوباره راه رفتنش رو شروع کنه،گوشیش شروع به زنگ خوردن کرد و برای جلوگیری از تمام زحماتی که تویه این چند دقیقه کشیده بود با نگاه سریعی که به اسم مخاطب انداخت ، گوشی رو گذاشت کنار گوشش و نیشخندی زد

"یه ساعت هم نشده که از هم جدا شدیم..به همین زودی دلت برام تنگ‌ شد عشقم؟"

"جونگکوکا..یه چیزی شده.."

لوهان بعد از چند ثانیه با لحن چاقو خورده ای به حرف اومد و جونگکوک با دیوثی تمام پرسید

"چیه؟مامانت دوباره نوار بهداشتی میخواد؟"

پسر موطلایی در حالی که با احتیاط به اطرافش نگاه میکرد اخم کرد
"قبل از اینکه برینم بهت,خودت اعتراف کن که رو‌ چه حسابی این حرفو زدی؟"

"رو ‌حساب اینکه داخله زندگی من و تو نواربهداشتی،حاملگی، کاندوم، زایمان و بچه داری دارن نقش اصلی بازی میکنن و من و تو هم مثله دخترای دبیرستانی که دنبال کون پسرا راه میفتن تا بهشون بدن،عینه مامانم و ‌خالم روزی دو ساعت تلفنی حرف میزنیم و ته اهدافمونم شوهر تور کردنه و تهشم قرار نیست به چیزی برسیم"

کوکی تند تند گفت و بعد از اینکه از خواب بودن جیمین مطمئن شد دوباره با احتیاط بغلش کرد و یکم رو کمرش زد

"با اینکه خیلی دوست دارم باهات مخالفت کنم اما متاسفانه الان خسته تر از اونم که بتونم چیز بیشتری بگم..پس به افتخارت"

لوهان که داشت عینه یه جاسوس کارکشته کل محیط کتابخونه رو بازرسی میکرد زمزمه کنان گفت و بعد بند کولش رو که داشت از شونش میفتاد رو دوباره برگردوند سر جاش و صدای دست زدنش تو گوشی پخش شد و جونگکوک اخم کمرنگی کرد

Coffee & Cream [Vkook|Hunhan]Where stories live. Discover now