متخصص اسهالوژی و آژانس ازدواج | Part 32🍦☕

386 92 26
                                    

دقیق نمیدونست که چند دقیقه یا چند ساعته که همونطوری نشسته کف آشپزخونه و به نقطه نامعلومی زل زده..فقط یه چیزی رو حس میکرد اینکه تا حالا هیچوقت اینطوری نشده بود..انگار به این نتیجه رسیده بود که تمام اتفاقایی که براش افتاده همشون از اول قرار بود پیش بیان و فقط زیادی خوش خیالی کرده..اما حتی اگه همه اینا رو میتونست یه گوشه بذاره و بهشون فکر نکنه

اون لحظه‌ای که تهیونگ با چشمای سردی که میتونست قلبشو سوراخ کنه و بهش فهمونده بود که احمقه باعث میشد حس کنه یه چیزی تو قفسه سینش فشرده میشه و مقصرش هم خودشه..

حتی حاضر بود تهیونگ یه جور دیگه واکنش بده..اینکه بهش بگه که خیلی عوضیه که برای همچین قصدی از در دوستی وارد شده..یا داد بزنه اما اون طوری بدون هیچ عشقی بهش نگاه نکنه

شایدم واقعا احمق بود..

سرشو گذاشت رو زانوهاش و نفس عمیقی کشید..کاشکی میتونست بخوابه..یا کاری کنه که حواسش پرت شه..اما به طرز عجیبی خسته و بی انرژی بود..شایدم به خاطر این بود که ساعت ‌ها با گیجی خیابونا رو متر کرده بود

چند لحظه دیگه تو فضای تاریک خونه که یه لامپ هم روشن نبود و حتی نمیدونست ساعت چنده گذشت که یهو با صدای چرخوندن کلید تویه در یکم سرش رو آورد بالا و تا خواست از سرجاش بلند بشه و خودشو جمع و جور کنه..

لامپ آشپزخونه کوچولو و نقلی خونه روشن شده بود و سهون درحالی که رو به روش ایستاده بود داشت نگاش میکرد..انگار میدونست چی شده و جونگکوک صادقانه تویه اون لحظه انتظار داشت که دوستش بهش بگه که حقشه..که تقصیر خودش بوده..که منطقی رفتار نکرده..اما برعکس تمام این تصورات دوستش آروم نشست پیشش و دستشو‌ دور شونش انداخت انگار از همون حالت درمونده دوستش متوجه شده بود یه چیزی شده

جونگکوک چشماشو بست و سرشو دوباره گذاشت رو زانوهاش حتی هنوز لباسای بیرونش تنش بود

حماقت..یه بار دیگه این کلمه تو ذهنش پخش شد

سکوت بینشون معنی خاصی داشت..مثلا یکی از معنی‌هاش این بود که 'میدونم ناراحتی..میدونم یه چیزی داره آزارت میده..شاید نتونم مشکلت رو حل کنم اما من اینجام و درکت میکنم'

شاید یکی از مشکلات آدما اینه که فکر میکنن برای اینکه یه نفر رو بشه از ناراحتی درآورد،حتما باید یه کار خیلی بزرگ کرد یا مشکل اون آدم رو حل کرد در صورتی که فقط یه چیز کوچیک میتونه قدم بزرگی باشه.'درک کردن' شاید چیز در ظاهر ساده‌ای باشه اما واقعا در قدم اول کافیه..واقعا کافیه

جونگکوک در حالی که صورتش روی زانوهای شلوار جینش بود با یه لحن جدی آروم شروع به صحبت کردن کرد

Coffee & Cream [Vkook|Hunhan]Where stories live. Discover now