سیاه و سفید | Part 37🍦☕

411 93 54
                                    

"هوا سرده یه چیز گرم تر میپوشیدی"

تهیونگ همونطور که نگاهشو از خیابون گرفته بود و به پسری که تو یه هودی مشکی فرو رفته بود گفت و تونست صدای آروم جونگکوک که میگفت 'همین خوبه' رو بشنوه، چون به هر حال فضای ماشین به خاطر بخاری گرم بود و معلم جوون اینو گفته بود تا بتونه یه مکالمه رو شروع کنه اما انگار ناموفق بود..شایدم تقصیر خودش بود اون هیچ وقت علاقه‌ای به هم صحبت شدن با آدما نداشت,در واقع سر و کله آدمی که بخواد باهاش حرف بزنه تو زندگیش پیدا نشده بود، همشون یا از روی اجبار بود یا به خاطر شغلش و الان هیچ جمله درست حسابی به ذهنش نمیرسید شاید به خاطر این که همه چیز رو تو همین سه ساعت فهمیده بود و کنار هم قرار دادن همشون یکم گیج کننده بود

"باید حرف بزنیم"

"راجب چی؟"

جونگکوک با ابروهای بالارفته پرسید و تهیونگ با حرص از اینکه پسر کنارش داره طوری‌ رفتار میکنه که اتفاق دو هفته پیش اصلا اتفاق نیفتاده جواب داد

"خودت بهتر میدونی، لازم نیستی خودتو بزنی به اون راه"

"آره اما الان متوجه شدم که بهتره باهاش کنار بیام پس تو هم اگه عذاب وجدان گرفتی که 'هی باید بهتر ردش میکردم'..لازم نیست خودتو زیاد اذیت کنی.."

تهیونگ اخم غلیظی کرد،بهتر رد کردن دیگه چی بود؟

"به نظرت چرا ردت کردم ؟"

جونگکوک چند لحظه بی حس به معلم کنارش خیره شد،این دیگه چه سوالی بود؟ نگاهشو گرفت و با لحن دلسردی شروع کرد

"به همون دلیلی که آدما همدیگرو رد میکنن..ازم خوشت نیومده..یا فکر کردی زیادی آویزونم یا استایلت نبودم یا اینکه یکی دیگه رو دوست داشتی‌‌.."

تهیونگ یهو محکم دستشو کوبید رو فرمون و با عصبانیت سمت جونگکوک برگشت

" این باعث نمیشه که فکر کنی منم مثل بقیم،من چون دوست داشتم ردت کردم"

جونگکوک شوک شده چرخید سمت پسر بزرگتر که بندای انگشتش از فشاری که فرمون آورده بود سفید شده بود معلم کنارش از وقتی که بهش گفته بود باید با هم حرف بزنن و به زور مجبورش کرده سوار ماشین شه فقط با هر حرف و حرکتش گیج ترش کرده بود آخه کی وقتی یکیو دوست داشت ردش میکرد

"فکر کنم رد دادی..همینجا نگه دار"

تهیونگ ماشینو نزدیک یه پارک نگه داشت اما سریع در رو قفل کرد

"تا وقتی که حرفام تموم نشده..حق نداری جایی بری حرفاتو زدی حالا نوبت منه"

"ردت کردم چون میدونستم گیر افتادن با آدمی مثل من سخته و میترسیدم که اذیت‌ بشی..ردت کردم چون چه تضمینی بود که بعدا خودت ازم خسته نشی.. ردت کردم چون من آدم زندگی تو نبودم و از این ترسیدم که بعدها باعث شم ازم متنفر شی و جرئتشو نداشتم که همه اینا رو بهت بگم"

Coffee & Cream [Vkook|Hunhan]Where stories live. Discover now