You Can't Live Without Me!

10. Red riding hood

یه روز گرم تابستونی ، از همون روزایی که آفتاب کور کننده با تمام وجودش میتابه و نسیم خنک باهاش سرلج میافته ...یه دختر بچه 11 ساله با موهای قهوه ای دم اسبی داشت تو راه خاکی با یه کوله پشتی دنبال راه های پیدا نشده میگشت...زیرلب با خودش زمزمه میکرد :

home is behinde

the world ahead

and there are many path to tread ...

(خانه پشت سر است

دنیا رو به رو

و راه های زیادی برای طی کردن...)

شهر کوهستانی دگو تابستونای گرمی داشت و اون دختر یه تیشرت قرمز زرشکی با شلوارک خاکی رنگ شش جیب و پوتینای پیاده روی پوشیده بود همراه کلاه چرمی گاوچرونی که خیلیم برای سرش بزرگ بود .

یه قطب نمای جیبی کوچولو گرفته بود تو دستش و داشت دنبال راهی میگشت که به قطب شمال برسه چون دلش میخواست خرس قطبی ببینه...

همینطور که از بین راه محاصره شده با درختا قدم میزد و صدای خش خش علفای خشکو در میاورد به سایه ی یه آدمو بالا سرش حس کرد.

سرشو بالا آورد و لبه ی کلاهو کنار زد ، با دیدن یه نفر که یه ماسک نیمه ی گرگ گذاشته بود سرجاش خشکش زد ...صدای زمخت اون مرد اومد" سلام فسقلی."

-"سلام آجوشی ... گرگ؟!"

مرد خنده ای کرد" آیگوو من گرگ نیستم ...من فقط دارم برای یه نمایش تمرین میکنم."

دختر لباشو غنچه ای کرد ، لاله ی گوششو بین انگشتاش نوازش کرد و پرسید"چه نمایشی؟"

مرد دستشو روی زانوهاش گذاشت و یکم خم شد ، بخاطر اون نقاب فقط میتونستی چونه ، لبای باریک و چشمای درخشان گرگی شکلشو که از حفره های نقاب معلوم بودن ببینی"نمایش شنل قرمزی ."

-"شنل قرمزی؟ آجوشی پس شما نقش گرگو بازی میکنین؟"

گرگ لبشو داد جلو و با مظلومیتی تصنعی گفت"آره ...البته من بیشتر دوست داشتم شنل قرمزی باشم ولی بالا دستیام نزاشتن."

دختربچه با لبخند گفت " خوب حق دارن...شنل قرمزی یه دختربچه بود نه یه آجوشی."

گرگ بینی دخترو کشید" تو خیلی با نمکی فسقلی ...شاید باید تورو شنل قرمزی کنیم؟!"

دختر چینی به دماغش داد" امکان نداره، من خیلی از شنل قرمزی باهوش ترم ...خیلی سریع میفهمم که مادربزرگم نمیتونه ریش و سبیل و یه پوزه ی دراز داشته باشه."

-"چه دختر باهوشی...حالا اسم این فسقلی تیزهوش چیه؟"

-"گو سولهی...اسمم اینه."

__________________________

سولهی

همون نقاب...همون گرگ ، دوباره جلوم وایستاده ...برگشته تا اینبار کاملا از بین ببرتم ...