7.Pink Hoody

710 132 16
                                    

جلوی در استودیوش وایستاده بودم و مردد بودم که زنگشو فشار بدم یا نه … با پام رو زمین ضرب گرفته بودم و گوشه ی لبمو با دندون نیشم زخم کرده بودم…باید شجاع باشم و سعی کنم رابطه ی خوبی باهاش برقرار کنم ؛ ما قراره چندین ماه کنارهم کار کنیم و از طرفی اون رپر محبوبم و یکی از مهمترین قهرمانای زندگیمه و اصلا دلم میخواد درموردم بد فکر کنه …
نفسمو بیرون دادم و سعی کردم خونسرد باشم … رفتم جلو و انگشت لرزونمو رو زنگ فشار دادم و منتظر موندم .ولی ته دلم آرزو میکردم که الان درحال ضبط آهنگ یا کار خیلی مهمی باشه و نتونه درو بازکنه ؛اما با چشم تو چشم شدن با دوتا تیله ی سیاه همیشه بی خیال، فهمیدم که نباید امید الکی داشته باشم .
دست به جیب جلوی در چندلایه ی استودیوش تکیه داده بود ، بدون اینکه منو به داخل دعوت کنه یا برخورد صمیمانه ای داشته باشه پرسید"اینجا چیکار داری؟"
لبمو با زبون تر کردم و درحالیکه سعی میکردم مانع از لرزیدن صدام بشم جواب دادم "سلام… ااام …راستش من …"
خمیازه ای گشید و پشت سرشو خاروند "زودباش کارتو بگو ، من وقت اضافی برای تو ندارم."
با اینکه بخاطر حرفای نیش دارش غرورم آسیب دیده بود و قلبم ترک خورده بود ، ولی اون هنوز به پای بدترین آدمای زندگیم نرسیده بود ؛ پس با لبخند پاکت خریدو بالا آوردم و به سمتش گرفتم "بخاطر اون لباسایی که خرابشون کردم متاسفم . لطفا این لباسای جدیدو بپذیرید و بیاید که از اول شروع کنیم ."
گوشه ی لبش بالا اومد و با دست رنگ پریدش دسته ی پاکت لباسا رو گرفت و بدون اینکه به داخلش نگاه که، دربرابر چشمای ناامید من گذاشتش توی استودیوش و بعد به سمت من اومد و بهم نزدیک شد ، لباشو که روهم فشرده بود باز کرد وبا صدای دورگه شدش گفت"خیلی خوب …این حله ولی درمورد قضیه ی دیروز …هنوز تواینترنت خبرش هست ."
"ن…نگران نباشید …من با چند نفر هماهنگ کردم و قراره که امشب ساعت 9 تکذیبش کنن."
تو چشمام نگاه کرد ولی من اونقدر جسور نبودم که بتونم به نگاه کردن ادامه بدم پس چشمامو به نقطه ی نامعلومی دوختم و سعی کردم کلماتی که از قبل براش آماده کرده بودم دوباره کنارهم بزارم و سوءتفاهم هارو برطرف کنم.
"ببین یونگی شی …د…درسته که برخورد اولمون باهم اصلا جالب نبود …ولی من میخوام از نو شروع کنم ، میخوام …"
با بالا آوردن انگشت اشارش ساکتم کرد.
"میدونم که چی میخوای بگی ولی من الان کار دارم .ازت بخاطر لباسا تشکر نمیکنم چون اونا جبران اشتباهت بودن."
بعد از گفتن این حرفا به سرعت رفت داخل و درو بست  … با بهت به در خیره شده بودم . اون درمورد من چه فکری میکرد که حتی اجازه ی توضیح دادنم بهم نمیداد؟ مگه من چیکار کرده بودم؟ دستمو تو موهام فرو بردم ، واقعا هیچ ایده ای نداشتم .
"اوه …سلام سولهی شی."
سرمو برگردوندم و جونگکوکو دیدم … خودمو جمع و جور کردم و با لبخند گفتم"سلام جونگکوک شی ."
درحالیکه دست به جیب جلو میومد با لبخند خرگوشیش پرسید"اینجا چیکار میکنی؟"
گوش چپمو با انگشتم لمس کردم"بخاطر دیشب…اومدم تا لباسایی که خریده بودمو به یونگی شی بدم."
"اوه واقعا؟ به همین زودی خریدیشون؟"
"دوست ندارم به کسی مدیون بمونم."
سرشو به نشونه ی موافقت تکون داد و برای از بین بردن سکوت آزار دهنده گفتم"خووووب…شما اینچا چیکار میکنید؟"
دستاشو تو جیب هودیش فروبرد"اومدم تا با یونگی هیونگ روی یکی از آهنگای آلبوم جدید کار کنیم…"
"اهاااان کامبک نزدیکه῾ "
"آره … راستش این چند وقته سر هممون بدجور شلوغ شده مخصوصا یونگی هیونگ و نامجون هیونگ ."
صدای پیام موبایلش اومد و با دیدنش پوزخندی زد و سریع موبایلشو جلوی صورتم گرفت تا پیامشو بخونم:« کجایی ولگرد؟ زودباش بیا کلی کار داریم.»
دستمو تو جیب شلوارم بردم"فکرکنم باید زود بری ."
"آره چون آگوست دی منتظرمه "
"منم دیگه باید برم جون…یعنی کارگردان منتظرمه ."
بعد از گفت و گوی دوستانمون جونگکوک رفت به سمت استودیو و منم برگشتم تا با یه عوضی دخترباز توی اتاق روی فیلمنامه ی عاشقانه کارکنم.
___________________________________________
یونگی

You Can't Live Without Me!Where stories live. Discover now